نازار مامان و بابانازار مامان و بابا، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 7 روز سن داره

عشقی خوده خوده عشق

88- 7 ماهگرد

1394/2/23 8:39
نویسنده : مامان نازار
1,482 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلام عزيز دل مادر.....عشق.. نفس همدممممممممممممممممم

فداي تو بشم عزيز دلم ...

هفتمين ماهگردت مبارك ... براي بودنت براي خنديدنت براي بغل كردنت و براي عاشق بودنت ممنونم ...ممنونم كه هستي مادري ممنون ...

خدا رو صد هزار مرتبه شكر مي كنم براي بودنت ....

ان شالله هميشه خوشبخت و عاقبت بخير باشي و تندرست ... ان شالله زود زود بيام وتولد 7 سالگيت و تبريك بگم خانمي مامان ......امروز بعد از اومدن از دكتر براي ماهگرد 7 ماهكيت با بابايي يه جشن كوچولو مي گيريم .. و يادم نمي ره كه هنوط عكس هيچ كدوم

خوب از 3 شنبه هفته قبل تا الان اتفاق خاصي نبوده روزمرگي هاي هميشگي

جز اينكه دكتر به شما مجدد به خاطر يه كوچولو التهاب دارو داد ولي شما متاسفانه خوب كه نشديد هيچ خس خس سينتون داره هر روز بدتر ميشه . حالا امروز قراره شما رو مجدد ببريم دكترتون . و خاله زحمت كشيدن براي شما يه وقتم از يه دكتر فوق تخصص شيراز گرفتن...

خيلي نگران شما هستم مي ترسم موندگار بدنتون شده باشه ... نگرانيم بيشتر از بابالوته ...چون اگه اينجور باشه شمابايد خيلي از شما مراقبت بشه ... جالبه نه ؟؟؟؟ من از مريضي شما اونقدي كه از بابات ترس دارم ندارم ... اونم چون مي دونم اگه بهش بگم مثلا مهموني نبايد بريم عروسي يا يه جاي خاص كه مي دونم بو زياده گردو خاك هست يا چيزايي كه دكترا براي اين مشكل مي گن كه بايد رعايت كنيم ... ايشون مسخره مي كنن من و مجبور مي كنن كه برم ...

يه كم ماماني بهم ريختس به دل نگير....

بابايي اين چند روز 6.5 صبح مي ره 12 شب مي آد ... بازديد كننده از مركز دارن ...كلي هم از بابايي خوششون اومده و به بابالو گفتن خودت مي آي تهران يا به زور ببريمت ... فعلا كه حسابي كيفوره ....

 

اين روزا تا تو اداره يه تايم گير مي آرم سعي مي كنم روي تم جشن دندوني شما كار كنم... ماماني به خاطر شما همه كار مي كنه . ساليان سال بود كه فتوشاب دوست داشتم ياد بگيرم ولي به خاطر شما نصب كردم و به كمك همكارم يه سري اصول و يادم داد دارم كاراي تم جشن دندوني شما رو انجام مي دم .. البته خيلي آروم و شايد ابتدايي ولي با عشقققققق... همينجور نمداي جورواجور خيدم تو خونه دارم گيفت دندوني براي شما درست مي كنم...

حالا هر كي نفهه فكر مي كنه شما حتما مرواريداي خوشگلتون در اومده ... نه هيچ خبري نيستولي چون من وقتم كمه گفتم آروم آروم وسط كارام اينارم انجام بدم

به خاطر تو حاضرم ماه و خورشيد و جابجا كنم با دستام .....

ديشب عزيز جون حالش بد شد ... اينقد غم تو دل ماماني جمعه از مريضي عزيز جون ...

به خاطر خودم كه مادرمه جدا ... به خاطر زحمتي كه داره براي شما مي كشه با اين حالش .. يه عمر منت دارشم ... تمام زندگيمو مديونشم ....

دارم با بغض مي نويسم ... خدا كنه وقي بزرگ مي شي .. بدون اينكه من از شما بخوام و بگم قدر دان آدمايي باشي كه براي زحمت كشيدن ... خودت دختر خوبي باشي و بدوني چه كسايي برات چه زحمتايي كشيدن

بدوني كي كنارت بود و كي نبود ؟؟

براي كي مهم بودي و براي كي نبودي ؟؟؟

نبودنارو كار ندارم  اصلا هيچ وقتم باهات دردو دل نمي كنم و هيچي بهت نمي گم چون دوست دارم توي دنيايي پر از عشق و محبت بزرگ بشي و همه رو دوست داشته باشي... دوست دارم همه رو دوست داشته باشي ولي كسايي كه تو لحاظ سخت و بغض و اشك كنار من و شما بودن با تمام مشكلاتشون يه عمر من و منت دار خودشون كردن ... تك تك كارا و احساسا و  محبتاشون محاله يادم بره ... بزرگ بشي همه رو. برات تعريف مي كنم ... دوست دارم دختر قدر داني باشي ...

حالا چند تا عكس از گل دختر نازم بلاچه فضولچم....

 

 

 

 

 

خو مگه چيه گهي پشت به زين و گهي زين به پشنت يه بارم از پر پرپراي قومبل مبارك خانمي عكس بزارم ...

ملهبون مامان .... نگاتم مثل خودت مهربونه

باز دهنتو عين پيرزنا كردي بي دندون مامان؟؟

الهي چه مظلومه بچم... نخير داره پي پي مي كنه اين ژستشه .

 

جان اينجا كجم كاو شده

 

خلبان مامان آماده براي پرواز به خونه عزيز جون ...

 

 

 

پسندها (2)

نظرات (4)

مامان هدی
23 اردیبهشت 94 10:11
هزاااااااااااااااار ماشالله. خیلی دخترتون خوردنیه. هزار ماشالله به این نازدار خانم. چه لباسایی هم می پوشه قرتی خاااااااااااانم.
مامان هانیه
23 اردیبهشت 94 17:54
7 ماهگیت مبارک خوشگل خانم
مامی نسیم ✿◕ ‿ ◕✿
27 اردیبهشت 94 2:52
ای جونم وای ِست پیپیش و برم من . ملودی هم از اینا جوراب شلواری قمبل نما ها داشت خخخخخخخ
مامان tt
30 اردیبهشت 94 16:25
سلام دختر نازت رو از طرف من ببوسش به وب منم سر بزنید برام دعا کنید یه کم آرامش داشته باشم