نازار مامان و بابانازار مامان و بابا، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 25 روز سن داره

عشقی خوده خوده عشق

سلاممممممممممممم

سلام قشنگیای ماماننننننننننننننن اینقد مامان خوشحاله که می خواد جیغ بکشه یعنی تو دلش چندبارم کشیده ها عزیزه دلم... قشنگیای من ... خوشگل من  ... همه هستی من مامان فدای اون چشمای قشنگت بشه می دونی چیه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟   آره آره تموم شد انتظارای مامانی تموم شد . این روزای سخت و کشدار تموم شد..... این سالای سخت و پر از طعنه و کنایه و سوال تموم شد بزار از اولش بگم   دیشب با بابایی رفتیم چند تا بی بی چک خریدیم. همون شب گذاشتم ولی منفی شد. یه کم ناامید شدم ولی باز دستم و گذاشتم رو دلم و سوره یاسین و ایه الکرسی رو خوندم. ساعت 4 صبح بیدار شدم از خواب خاله های نی نی سایتی گفته بودن 5 شنبه برم آز خون بدم ولی من منصرف شدم...
27 بهمن 1392

4- یه کم هوای دل مامانی ابریه

سلام همه کس مادر .. خوبی قشنگیای من .... خوبی عزیز دلم      خوبی دردت به قلبم        خوبی میوه دل مادر ..... اینقد دوس دارم قربون صدقت برم... انگار تمام عالم رو بهم می دن .... می دونم که یه نی نی قوی هستی و بدو بدو در حال تقسیم شدن تو دله مامانی هستی و خودت و محکم به شمک مامانی داری محکم می کنی ....ا باریکلا نی نی گل من .... ا باریکلا همه زندگی من . ا باریکلا دختر یا پسر شجاع و مقاوم من .   تو نباشی چه امیدی به دل خسته من .....   بی صبرانه این روزایی که کش دارن و هر لحظش برام یک سال هست و دارم می گذرونم .... مادری حس تنهایی زیادی می کنم ... دنیا می آی ا...
20 بهمن 1392

3

سلام مامان قشنگم. خوبی قشنگیای من ؟ خدا کنه خوب خوب باشی و بدو بدو در حال تقسیم شدن باشی و محکم کردن خودت تو دل مامانی . روزای سختیه خیلی سخت .... این انتظار داره من و می کشه .حدود 7 روز دیگه می تونیم با یه سری کارا بفهمیم که هستی تو دلم یا نه . راستی به خاطر دلایلی مجبور شدم خیلی یواش به خانواده مامان جونی در مورد اینکه قراره دیگه شما باشید بگم یعنی گفتم... البته با مشورت بابا جونیت. آخه خودت که دنیا بیای متوجه می شی که تمام کارای خاندان با من و بابا جونیت هست. ولی هیچ کدوم هیچ وقت ..... ولش کن قراره تمام خوبی های عالم برای شما باشه و من هیچ وقت درگیر بدی هاش نکنمت به خودم قول دادم.... قول دادم حتی درد و دلای عادی هم باهات نکنم ...
19 بهمن 1392

2

سلام عزیزه دل مامان ... سلام قشنگیای مامان سلام همه عمر مامان... امروز سومین روزیه که من حس می کنم که هستی .... حدود 10-12 روز دیگه باید صبوری کنم برای دونستن بودنت.... عزیز دل مادر من تمام تلاش خودم و کردم شما هم تلاش کن برای اینکه بیای پیش ما ... می دونم برات سخته از آسمونا هبوط کنی به زمین ولی قول می دم تا آخرین لحظه عمرم مواظبت باشم و نزارم که تنها باشی و تنهایی رو حس کنی ....   عزیز دل مامان، مامان تنهایی زیاد کشیده حتی تو جمع ... پس مطمئن باش نمی زاره تمام عمرش که تنهایی و بی کسی رو حس کنی ... مطمئن باش مامان بابای خوبی هستیم نترس بیا ....   کمرم خیلی درد می کنه خیلی .... بی صبرانه منتظر اومدنتم عزیز دل ما...
15 بهمن 1392