نازار مامان و بابانازار مامان و بابا، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 22 روز سن داره

عشقی خوده خوده عشق

سلاممممممممممممم

1392/11/27 10:24
نویسنده : مامان نازار
182 بازدید
اشتراک گذاری

سلام قشنگیای ماماننننننننننننننن

اینقد مامان خوشحاله که می خواد جیغ بکشه یعنی تو دلش چندبارم کشیده ها

عزیزه دلم... قشنگیای من ... خوشگل من  ... همه هستی من

مامان فدای اون چشمای قشنگت بشه

می دونی چیه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

آره آره تموم شد انتظارای مامانی تموم شد . این روزای سخت و کشدار تموم شد.....

این سالای سخت و پر از طعنه و کنایه و سوال تموم شد

بزار از اولش بگم

 

دیشب با بابایی رفتیم چند تا بی بی چک خریدیم. همون شب گذاشتم ولی منفی شد. یه کم ناامید شدم ولی باز دستم و گذاشتم رو دلم و سوره یاسین و ایه الکرسی رو خوندم.

ساعت 4 صبح بیدار شدم از خواب خاله های نی نی سایتی گفته بودن 5 شنبه برم آز خون بدم ولی من منصرف شدم بعد از منفی شدن بی بی چک.

خوابای جالب و عجیبی دیدم تا برای نماز صبح بیدار شدم.

خواب دیدم تو مسجد النبی نشستم یک آن کعبه رو می بینم از ذوق می دوام سمتش و کعبه رو بغل می کنم و اشک و مشغول خوندن از روی کتابچه دعا می شم. یادم می آد فقط از خدا یه نی نی سالم می خواستم با اشکام بعدم عزیز جونت اومد کنارم و گفت آروم باش و من همچنان کعبه رو بغل کرده بودم و اشک.

 

صبح بدون اینکه به بابایی بگم اول رفتم بانک و قسطارو دادم بعدم رفتم دکتر برام آز خون نوشت.

ساعت 8.23 دقیقه صبح روز 24/11/92 مامانی آز خون داد....

یه خانوم مهربون چشم سبز به اسم خانم قبادی که خودش باردار بود ازم خون گرفت بهم گفت باردار باشی چی برام می آری منم گفتم هر چی بخواید....

بعد گفتم ولی هنوز زوده فک نکنم الان مثبت بشه چون تازه 12 روز از اقداممون می گذره و 2-3 روز دیگه پری باید بیاد. گفت اگه مثبت نبود ناامید نشو 10 روز دیگه بیا.

الانم منتظر باش 30 دقیقه دیگه جواب مثبت و منفی بودن رو بهت می گم.

منم نشستم و با یه خانوم که 7 ماه باردار بود و برای تست غربالگری اومده بود صحبت کردم.

وووووووو خانم قبادی اومد.........

ساعت 9 صبح شده بود با یه لبخند خوشگل گفت مبارک باشه جواب مثبته.

من از شدت هیجان بغلش کردم و بوسیدمش اصلا باورم نمی شد تو اقدام اول خدا خواسته ما بچه دار بشیم....

 

خدا خوب صدای قلب من و بابایی رو شنید و دعاهامون رو مستجاب کرد.

بهم گفت چون کارمندی حسابی استراحت کن . منم اروم اروم رفتم و یه بسته شیرینی شکلاتی خوشگل به خاطر خبر خوبش براش خریدم و آوردم بهش هدیه کردم.

تو آینه اسانسور همش خودم و نگاه می کردم و جیغغغغغغغغغغغغ و خوشحالی از داخل می کشیدم و هی لپامو و بیشگون می گرفتم.

ولی باید مخفی می کردم از بابایی چون داشت می اومد دنبالم که بریم برای تصادف ماشین دادگاه خورموج.

الکی گفتم دلم درده و پشت ماشین خوابیدم بابا هم رادیو قرآن گذاشت و همش قرآن گوش دادیم. خدا رو شکر بدون مشکل کارمون انجام شد . ساعت 12 هم خونه بودیم نماز خوندیم ناهار خورردیم و بعد من برای اولین بار به خاله های نی نی سایتی خبر دادم....

کلی از صبح بهم اس داده بودن و من هی از بابایی مخفی کرده بودم.

کلی همشون ذوق کردن و برات رقص عباس آقا گذاشتن.

بابایی الان رفته مراسم ختم.

می خوام سوپرایزش کنم.

الکی بهش گفتم تولد دوستم دعوتم و باید بریم خانوما رستوران . ولی می خوام برگه  آزمایش رو برم تحویل بگیرم. بعدشم زنگ بزنم که بیاد همون رستوران و بابرگه ازمایش سوپرایزش کنم و ازش فیلم بگیرم . بعدم احتمالا شیرینی بخریم و بریم خونه عزیز جون.....

 

اینقد شوکم که نمی تونم در مورد احساسم بگم.

مطمئن بودم که خدا شما رو به ما داده.

مطمئن بودم....

مطمئن نبودم از خودمونا مطمئن بودم به خدایی خدا

دیگه نمی تونم چیزی بنویسم فردا اینجا رو تکمیل می کنم

 

ممنونم که اومدی ممنون

ممنونم خدا جونننننننننننن

این هدیه اسمونی رو که بهمون دادی حفظ کن و لیاقته داشتنش رو بهمون بده

عشقی خوده خوده عشق

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان دانیال- ویانا
24 بهمن 92 15:28
سلام عزیزم بهت تبریک میگم خیلی خیلی برات خوشحال شدم مادر شدن بهترین و شیرین ترین چیزیه که یه زن میتونه تجربه کنه به ما هم سر بزن
خاله حدیثه
26 بهمن 92 13:56
وای خدای من چقدر خوشحال شدم مامانی مهربون ایشالله که قدم این کوچولو براتون خیر باشه مطمئنم اینقدر دلت پاک بوده که خدا دعاهات رو مستجاب کرده .ای خدا یعنی میشه منم به همین زودی زود حاجتم رو بگیرم