نازار مامان و بابانازار مامان و بابا، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 23 روز سن داره

عشقی خوده خوده عشق

11-می دونی تمام دنیای منی

1392/12/5 7:25
نویسنده : مامان نازار
183 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلام کنجد جونم . الهی من فدای قد و بالات 3-4 میلیمتریت بشم.

ای جانم

ای مامان فدای اون مغز کوچولو و قلب کوچولو و جوونه های دست و پات بشه .. عزیزم ... خانومم...آقاییی..

ای جان

با تمام وجودممممممممممممممممممم لحظه شماری می کنم برای به آغوش کشیدنت و بویدنت ...

برای لمس قشنگترین معجزه خدا تو زندگیم ...

مامان فدای چشمای قشنگت بشه از روز 4 شنبه تا الان اتفاق خاصی نیوفتاده جز اینکه مامانی آزمایش قند داد روز 5 شنبه و ازمایش ادرار هم به خاطر اینکه اول صبح نبود نتونست بده افتاد برای 5 شنبه این یکی هفته که صبح زود بره و انجامش بده ...

دیشب یعنی شنبه بابایی رفت یه سری کارای ویزیتای مامانی رو انجام داد. پیش متخصص خون رفت و دکتر جون گفت خدارو شکر تمام گلبولای مامانی به حالا اولیه برگشته و گرده گرده گرد شده . بابایی هم زیر میکروسکوپ دیده بوده گلبولای مامانی رو ...

خدا رو شکر من سعی کردم جسمی و روحی و معنوی خودم و برای مامان شدن شما کاملا آماده کنم خیلی نگران بودم عزیزم.

این چند وقت ناهار یا خاله الهام و عزیز جون برام می فرستن دسته بابایی بیاره خونه یا از راه اداره می رم خونه عزیز جون و می خورم ...

البته خیلی سختمه عادت ندارم اینجوری آماده خوری خجالت می کشم و سعی می کنم از این به بعد خودم غذا درست کنم...

از دیروز عصر هم یه جورایی بودم یه حاله بد و آب دهنم همش زیاد بود ... فکر کنم داره حالت تهوع می آد سراغم....

 

خدا کنه فقط زود تموم بشه و زیاد نباشه . و یا اینکه صبحها نباشه تو اداره جلو این همه سیبیل کلفت خیلی اذیتم ... فک کن با هر اوغ من اونا هم اوغ بزنن.... خجالت می کشم ازشون ....

 

خیلی تنهام تو اداره و خیلی اذیت می شم .. این روزا مامانی مدام کمرش درد می گیره یا زیر دلش تیر می کشه ولی باید همچنان ایستاده ونشسته باشه هیچ جایی نیست که برای چند لحظه دراز بکشم .

وضعیت اتاق مامانی هم عینه 4 راه دقیقا 3 تا در داره ....

و هیچ وقت مامانی درارو به خاطر مسائل امنیتی و تنها بودن داخل اداره نمی بنده ...

خوب هزار جور حرف و حدیث هست .. باید رعایت کرد ....

 

دیگه جونم واست بگه

 

اهان خاله (مامان گلسا) به شما 50 هزار تومن کادویی داد (به خاطر خبر بارداریم بهشون)ولی چون نمی تونست بره بازار گفت خودم زحمت خرید یه وسیله رو برای شما بکشم .. هنوز که نتونستم برم بازار اخه خاله الهام و خاله مریم و عزیز جون همش می گن حق نداری هیچ جا بری فقط استراحت. هیم چکم می کنن که زیر آبی نرم.

مامان گلسا گلی خیلی نگرانمه همش دستورات مختلف بهم می ده مدام زنگ می زنه مدام می گه بیا اینجا همش می گه استراحت کن . می گه من فقط میدونم چی می کشی . همش می گه دلم برات خیلی می سوزه تو شرایطتت سختتره از همست ...

عزیزم هر موقع مامان گلسا رو می بینم کلی قربون صدقه گلسا گلی می رم و شمکه خاله رو ماساژ می دم تا گلسا گلی تکون بخوره  با گلسا گلی حرف می زنم عاشقشم خیلی دوسش دارم برای دیدنش لحظه شماری می کنم . ای خدا دختر نازم کی دنیا می آی خاله بوست کنه .

خاله الهام جونتم برای مامانی یه شلوار خوشگل بارداری لی خرید که قیمتش 70 هزار تومن بود. دسته گلش درد نکنه اصلا انتظار این قیمت رو نداشتم اخه برای خاله (مامان گلسا گلی) شلواری که خرید 38 تومن بود.. شلوار مامانی از شلوار مامان گلسا خیلی خوشگل تره .

خاله حجیت هم که نوشتم برات ماشیننشکن خریده بود.

دسته همگیشون درد نکنه کلی هدیه های خوشگل خوشگل بهم دادن همه خاله و عزیز جونت ...

حالا ببینم از سمته بابایی چه کادوهایی بگیری عزیز دلم . از اونطرفی که باید کادو بیشتر بهت بدن چون اولین نی نی تنها پسرشون هستی و باید کلی برات ذوق کنن دیگه درسته ؟؟؟؟

ولی فکر نکنم ....

 

 

دیگه جونم واست بگه روز جمعه و 5 شنبه هم همونجور که درد داشتم سعی کردم کمد دیواری و اشپزخونه و کتابخونه رو مرتب کنم و گرد گیری کنم ولی بعدش انچنان دلدردی شدم که مجبور شدم نماز رو نشسته بخونم .

وای اگه خاله الهام و عزیز جون بفهمن می کشن من و .

روز جمعه هم بابایی رو کامپیوتر خونه نرم افزار    و ا ی ب ر   رو نصب کرد و من دو ساعت با خاله ن س ی ب ت حرف زدم ..ای کیف داددددددددددددد. ای جانم از خواهر برام عزیزتره این عشق.

راستی عمه جونت کلی عکسای نهال کوچولو رو برامون فرستاده. ای جان می بینمش احساساتی می شم دوست دارم گازش بگیرم اینقده این دختر خوردنیه . ای جانم کی  عید بشه ببینمش . خاله قربونش بشه . با اون لوپای گندششششششششش می خوام یواشکی از مامانش لوپاشو گاز بگیرم ای چه حالی می ده. ولی  نه گناه داره محکم فشارش بمی دم نه اونم نمی شه . ای خدا کی بزرگتر می شه من بتونم خشانت به خرج بدم و محکم بوسش کنم وگازش بگیرم.

بابایی این روزا حسابی درگیره هم کار اداره هم مسابقات مختلف. راستی تیم والیبالشون اول شد تو استان.

تو کار خونه هم بهم کمک می کنه .. خوب دیگه بابا شدن سختی داره خودش خواسته . البته خیلی هم سر اینکه کار انجام بده اعصاب خورد می کنه اخه کلا آدم خودکاری نیست باید یه کار رو هزار دفعه بهش بگیبعد بعد از 1 سال انجامش بده .

همش می گه شما کی دنیا بیای ببرتت با خودش ورزش . براش فرق نمی کنه پسر یا دختر باشی به هر حال شما رو می بره با خودش فوتبال.

 

یه راستی دیگه به مناسبت دنیا اومدن شما . بابایی با پول عیدی ادارش برای مامانی یه مدال خوشگل قرآن کریم خرید.

عکسش و حتما می زارم به زودی . الان به گردنم انداختم یه طرفش اسم جلاله الله و یه طرف اسم رسول الله هک شده  و کشو می خوره و داخلش می شه حرز گذاشت.

تو شهر ما رسمه این حرز طلا رو مادر شوهر به عروس کادویی می ده وقتی عروس اولین نی نی رو بارداره یعنی وقتی خبر بارداری رو به خانواده شوهرش می ده اونا این حرز طلا رو براش کادو می دن برای محافظت از خودش و نی نی . خوب عروس شهر دیگه شدن این چیزارم داره حسرت خیلی چیزا باید به دلت بمونه خیلی چیزااااااا ... حالا ببینم مادر بزرگ پدری بفهمه داره از طرف پسرش مادر بزرگ می شه چی به مامانی کادو بده.

مامانی ایه الکرسی - ان یکاد  - 3 قل و یه تیکه از پارچه کعبه که با خودش از سفر خانه خدا آورده  و پارچه تبرکی آقا ابولفضل رو تو قطع خیلی کوچیک داخل این قرآن گذاشته .

 

ان شالله شما که دنیا اومدی این حرز قشنگ رو برای شما می ندازم به گردنتون (دختر خانومی )یا لباستون (آقا پسری). ان شالله

اینم بگم خاله حجیت قبل از اینکه ما مشرف بشیم به مکه شب قبلش رفت یه نمک طلای خیلی خوشگل برای چشم زخم برای شما خرید و داد بهمون . ما هم همه جا اونو تبرک کردیم هم به دیوار خانه خدا هم مسجد النبی هم فرش سبز روضه رضوان . ان شالله دنیا بیای اینم می زارم برای لباست عزیزم ...

البته یه ست کامل لباس به رنگ فیروزه ای هم خریدن خاله ها که اونم مامانی و بابایی همه جا تبرک کردن حتی بابایی به سنگ حجر الاسود هم متبرکش کرد چه بویی می داد لباست مامانی بوی بهشتتتتتتتتتت

بوی خداااااااااااا

وای چه روزی بشه من شما رو عروس یا داماد کنم و این حرز و اون نمک طلا رو تو لباس دامادی یا لباس عروس بزارم برات .... خدای من حظظظظظظظ دنیاست      حظ دنیا

این روزا مدام از سمت خونه بابایی خبر باردار شدن آدمای مختلف داره می آد ولی ما همچنان قضیه رو می خوایم به صورت سوپرایز بهشون بگیم .. از بس این بابایت تابلو بازی در میاره عمه جونت بهش گفته بوده مشکوکید . خودش کلی ناراحت بود می گفت دیگه هیچی بهشون نمی گم که سوپرایزمون خراب نشه .

 

مامان فدای قشنگیات بشه نی نی قوی من .. حسابی مراقب خودت باش و قوی باش باشه عزیز دل مامان . ببین مامان به خاطر شما چه کارایی می کنه تو عمرش لب به گوشت و میگو نزده بود

به خاطر شما هم دیروز ناهار میگو خورد هم شام ....

قوی باش قویییییییییییییییی

 

دوست دارم بی مروز و بی حد

 

عشقی خوده خوده عشق

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

خاله حدیثه
7 اسفند 92 16:32
مامانی مهربون ما هم برای به دنیا اومدن این کوچولوی ناز لحظه شماری می کنیم ها