نازار مامان و بابانازار مامان و بابا، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 23 روز سن داره

عشقی خوده خوده عشق

13-عزیز دل مادرتی

1392/12/8 11:56
نویسنده : مامان نازار
208 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیزم

سلام مامانم .. سلام قشنگیای مادر ...

امروز شما 41 روز و یا به عبارتی 27 روزتون هست

الان شما حدود 8-10 میلیمیتر هستید ... من و بابایی همش به شما می گیم تنجد (کنجد) ولی الان دیگه بزرگتر از تنجد شدی فدای اون مغز و ستون فقرات و قلبه کوچولوت بشم مادر الان دیگه باید بهت بگیم عدسیییییی

 

عدسی مامانی خوبی فدای تو بشم من ....

 

عزیزم این روزا داری دیگه کم کم شیطنتاتو شروع می کنی و حاله مامانی رو زیر رو می کنی . البته هنوز به مرحله اوغ زدن و بالا آوردن نه ها ولی کاملا دلم زیر و رو هست و حالم بد و میل به چیزی زیاد ندارم.

امروز صبح نمونه ادرار رو با بابایی برای آزمایشگاه بردیم بعدش من اومدم اداره ولی اصلا حالم خوب نیست اصلا.

دیروز با خاله جونت رفتیم برای گلسا گلی رو تختی دور دار برای تخت نوزادیش و یه چیز خوشگل دیگه برای موقعی که می شینه خریدیم و یه سری وسایل ریز میز دیگه ...

بعدم رفتیم طلا فروشی اینم بگم من اصلا تو بازار نچرخیدم و فقط همون دو تا مغازه اونم با ماشین و تو مغازه هم رو صندلی می نشستم از بس خاله جونت غر زد که بسه بریم حالت بد می شه بلایی سرت می آد . اینقد که می ترسه .

برای تولد گلسا گلی طلا خریدیم

زنجیر طلا و مدال و گوشواره های ناز و دستبند کارتی ... قرار شد رو دستبندش یه قلب کوچولو و اسمش رو حک کنیم ... خیلی خوشگل بودن خیلی مبارکش باشه .

بعدم رفتیم خونه عزیز جون شام ماکارونی خوشمزه خوردیم و من حالم بد شب هم خیلی خوابم می اومد و حالمم بد بود . اینم بگم بابایی دوباره کلی غر غر کرد نمی دونم چرا اینجوریه برای هر کاری باید کلی اذیت کنه آدم و ....

راستی صبح هم اداره مامان سمینار ذهن برتر گذاشته بود با بابایی رفتیم خوش گذشت هر چند سر اومدن بابایی باز اذیت کرد یه کم ... ناهار مخلوط مرغ و کباب کوبیده بود و یه پذیرایی برای میان وعده . خوب بود من اینجور مباحث رو خیلی دوست دارم و دنبال می کنم . مدیر عامل و معاونا هم اومده بودن ....

الانم زیاد حالم خوب نیست نمی تونم زیاد بنویسم ... همش بزاق دهنم زیاد ترشح می شه .....

مامانی همه چیز رو به خاطر شما تحمل می کنه اونم با عشق ولی خدایش سر کار اومدن تو این حال و روز ظلمه خیلی ظلم.

 

دوست دارم ... عاشقتم بی حد و بی مرز

 

عشقی خوده خوده عشق

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان منصوره
8 اسفند 92 15:45
ای جونم،حالتو میفههمم دوست عزیز،حال و هوای بارداری خیلی بده من که همش یه تشت زیر چونم بود اول بزاغ تا 3 ماه بیمارستان بستری بودم واسه تهوع،ولی قدرشو بدون الان،وقتی اومد خیلی ببخشید بعضی وقتها یادت میاد از صبح دستشویی داشتی،عزیزم رمز نمیدی یا خصوصیه