نازار مامان و بابانازار مامان و بابا، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره

عشقی خوده خوده عشق

37- انا اعطیناک الکوثر

1393/2/31 7:40
نویسنده : مامان نازار
225 بازدید
اشتراک گذاری

سلاممممممممممممممممممممم

 سلام عشق مامانننننننننننن

خدای من دیگه راحت می تونم بگم خانومی من . ناز گل من . عروسک من .

ای جانم مامان و بابا فدای سلول سلول بدنت قشنگمممممممممممممم

دلم می خواد جیغ بکشم خوشگل خانومی من .

بلهههههههههههه بله بله مامانی الان دیگه میدونه جورابای شما چه رنگیه . جورابای شما صورتیه خوشگل خانومی من.

خداوند رحمتش و شامل حال ما کرد و ما رو لایق داشتن دختر دونست. همینطور که رسول الله رو لایق داشتن 4 دختر پاک و طاهر دونست.

خدا جون ممنون - رسول مهربونی ها ممنون

مامانی اینقد ذوق دارم که فقط دلم می خواد جیغ بکشممممممممممممممم

دیروز تا اومدیم خونه با بابایی هر کدوم دو رکعت نماز شکر خوندیم و سوره های نماز رو سوره کوثر خوندیم .

آخ چه حالی داد این نماز شکر و سجده شکر.....

خدا جون ... یادت که نرفته دختر آرزوهام .... من فقط دختر آرزوهام و می خوام ....

خوب بزار از اولش بگم عزیز دل مامان.

طولانی می شه ولی اشکال تنداره می مونه یادگاری برای شما گل دخترم دیگه ذوقم برای نوشتن بیشتره چون می دونم شما گل دختر نازم بیشتر به اینجور کارا مثل نوشتن خاطرات دارید تا اگه پسر بودید .

خوب 30/2/93 روز 3 شنبه بابایی زودتر اومد اداره دنبالم و رفتیم خونه و یه دوش گرفتم و سریع آماده شدیم رفتیم مطب سونوگراف. همزمان هم برای ویزین دکتر زنان خانم دکتر ی ا ر ی نوبت گرفتم.

ساعت 4 رسیدیم سونوگراف. نفر دوم بودیم و منشی گفت سونوگرافی شما آنومالی و 3 بعدی هست (142) ولی منو بابایی ترسیدیم تا اسم 3 بعدی اومد گفتیم شاید برای شما ضرر داشته باشه. واسه همین بابایی سریع رفت مطب دکتر ی ا ر ی و همینجور یه سونوگراف دیگه و از اونا پرسید.

وقتی رفتیم داخل اتاق آقای دکتر بهمون اطمینان داد که هیچ مشکل و ضرری برای شما نداره و با این روش بیشتر می شه جنین رو بررسی کرد و دقیق تر هست .

خوب ما هم به حرفای آقای دکتر اطمینان کردیم . راستی آقای دکتر یه دکتر آروم و مهربون حدود 50 ساله به اسم س ل ط ا ن ی ن ی ا بود که تو شهر ما حرف اول و آخر رو می زنه.

بسم الله الرحمن الرحیم تو دلم گفتم و آقای دکتر کارش رو شروع کرد.. بابایی هم کنارم ایستاده بود و هر دو مانتیور رو نگاه می کردیم . آقای دکتر ماس ماسک سونو رو مدام جابجا می کرد و مدام به مانیتور اشاره می کرد و توضیح می داد بهمون .

فدای اون قد و بالات بشم اولین جایی رو که نشون داد ستون فقراتت بود خانومی من...دونه به دونه گفت این مهره ها این دنده ها . بعد رفت سراغ مغز و قسمتای مختلف  بعد صورتت ای جانم تمام اجزای صورتت مشخص بود چشمای خوشگلت چشمات گوات بینیت و هی دستت رو می آوردی می زاشتی کنار صورتت. بند نافت هم گاهی جلو صورتت می اومد . تازشم یه نی نی فوق العاده شیطون بودی اینقد تکون می خوردی که آقای دکتر گاهی نمی تونست خوب تصوری رو نشونم بده . بعد انگشتای دستت پاهات رونه خوشگلت و کف پاهات....

 

اینقد هی تو دلم می گفتم خدایا شکرت شکرت ... با هر اندام و جزئی از بدنت رو که می گفت من می گفتم خدایا شکرت .

قلب کوچولوت داشت می تپید کبد کلیه و تمام اجزای بدنت رو بهمون نشون داد .....

اول سونو دو بعدی گذاشت بعد گفت جنسیت نی نی رو می دونم ولی الان بهتون نمی گم .

آخر سر که کارش تموم شد گفت تاریخ زایمان رو ما بین 3 تا 5 آبان 93 براتون می زنم و همون موقع هم بیاید تا جنسیت نی نی رو بهتون بگم.

 

بابایی کلی خندید گفت یعنی تا اونموقع سیسمونی نخریم برای نی نی ؟؟؟

بعد آقای دکتر گفت نه نی نی دختر ه....

ای جانم ......

من فقط می گفتم ای جانم سالم باشی مادر .....

وقتی آقای دکتر شما رو به من و بابایی نشون می داد بابایی هی می گفت به آقایدکتر نگاه نگاه چشماش شبیه منه مماخه شبیه منه آقایدکتر می گفت پاهاش و نگاه چقد بلنده بابایی می گفت فوتبالیسته عینه باباش ....

آقای دکتر گفت اگه پسر نبود بابایی گفت خوب چه اشکال داره دخترمم فوتبالیست می کنم تازه تو فوتبال بانوان جای پیشرفت و تیم ملی رفتن بیشتره . می بینی تو رو خدا آرزوی بابات برای شما چیه ؟؟؟

نه تورو خدا من دیگه تحمل نمی تونم بکنم هر روز جفتتون بیاید زخم و زیلی و درب و داغون .

 

خلاصه تو مطب منتظر که بودیم به عمه جون بزرگه اس دادم که ببین چه عروس حرف گوش کنیم فقط به خاطر شما می رم سونو . بعدم که بیرون اومدیم اس دادم که :

عمه جونم جورابای من صورتیه من یه دخمل خوشگلم ....

عمه جونت سریع زنگ زد و تبریک گفت .....

به خاله ها زنگ زدم ... به مادر بزرگ و بقیه عمه ها زنگ زدین ...

خلاصه به طرفه العینی همه دیگه می دونستن من و بابایی دخمل دار شدیم ... و همه می گفتن خدا رو شکر که سالمه ....

بعدم رفتم مطب خانم دکتر ی ا ر ی اونم جالب بود کلی ذوق کرد از دختر شدن نی نی ما . اخه خودش یه پسر 15 ساله داره و یه دختر ناز 4 ماهه

خلاصه به مامانی گفت وزنم خیلی بالا رفته باید خیلی رعایت کنم و برم دکتر تغذیه و همه چیز گفت اوکیه . راستی خبر خوب اینکه خانوم دکتر دیگه نمی خواد انتقالی بگیره .

بعد از دکتر هم با بابایی رفتیم به خاطر دیدن روی گل شما یه کیک خوشگل کاکائو گرفتیم که روش نوشته شده بود jast for you .

 و رفتیم دنبال خاله جونا و رفتیم خونه عزیز جون ...

که دور هم باشیم به اتفاق گلسا جون که الان صاحب یه آبجی شده ....

شام هم خاله جونت ماهی شکم گرفته و قلیه ماهی درست کرده بود .

خلاصه ... حرفای زیادی رد و بدل شد ....

هنوز دنیا نیومدی همه حرف بعدی رو می زدن ... حرف از زایمانم شد اینکه چه کنیم و از این حرفا....

بعدم فیلم شما رو بابایی برای همه گذاشت و کلی ذوق کردن .

شبم برگشتیم خونه و کلی بابایی در مورد شما صحبت کردیم. راستی همون موقع که با بابایی حرف می زدم یهو یه تکون خوردی که اگه دست بابایی رو شکمم بود قشنگ فکر کنم احساست می کرد . نمی دونم چرا از وقتی دیدمت تو مانتیور دکتر احساس می کنم تکونات و بیشتر حس می کنم .

با خاله ن س ی ب هم کلی و ا ت س آ پ بازی کردم تا مامانی بیهوش شد ساعت 1 شب ولی ساعت 3.5 شب از ذوق شما بیدار شدم . مگه خوابم می برد همش فکر و خیال در مورد شما و آیندتون .

چی می شه چی نمی شه . برای تولدتون چیکار کنم چی بخرم برات اتاقت و چه رنگی کنم سرویست چه رنگ باشه . هیچی دیگه پاشدم نماز صبح خوندم و بازم دو رکعت نماز شکر دلچسب ... کلی هم با عزیز دل مادر حرفای قشنگ قشنگ مادرونه دخترونه زدیم ...

مونس منی همدم منی ... قراره همیشه لبخند به دلم و به قلبمون بیاری عزیزم.....

راستی دیشب سر سمتون هم کلی بحث شد ... نمی دونم چرا همه حتی بابایی با اسم نیایش مخالفن ... خاله ها می گن یه چیز بزار که سا داشته باشه که به اسم بقیه دختر خواهرا بیاد ....

منم دوست ندارم هر اسمی برای شما بزارم ... یه کم با خاله ن س ی به مشورت کردم تا ببینم چی می شه ....

ان شالله هر اسمی باشه اسم نامداریت باشه ....

ان شالله بعد از 120 سال عمر با عزت تو صحرای  محشر بااون اسم صدات کنن و نامه اعمالت رو بدن به دست راستت. وای من فدای اون دستای کوچولوت بشم .

الانم که من و دخملی با هم اومدیم اداره .

ای جانه مادر ....

دختر آرزوهای من دوست دارم ... بی حد و بی مرز دوست دارم

 

عشقی خوده خوده عشق

 

 

پسندها (2)

نظرات (22)

مامان مهدیه
1 خرداد 93 8:35
سلام بانو. تبریک تبریک تبریک. پس این نی نی گل دختر از آب درومد. به سلامتی. چه خوبه سونو گرافیتون. البته اینجا هم می گن سونوهای بهتری هست. اما جایی که من می رم هم نوبت گرفتنش راحته و هم دکترش خانمه. اما فکر کنم دستگاهاش قدیمیه. تو سونو آنومالی یه عکس گذاشته سیاه سفید که اصلا توش با ذره بین هم نمی شه موجودی تحت عنوان بچه دید. چه برسه به چهره و ... خیلی خوشحالی؟ بایدم باشی. از محسنات یک بانوست که فرزند اولش دختر باشه و از خوشبختی های همون بانوست که نظر همسرش هم همین باشه. ایشالله خوشبخت باشین و سایه تون بالای سرش! تاریخ زایمانت با زنداداش گلم یکی شده! آخه ما هم با هم یه ماه فرق داریم. میگن دختر یه چیز دیگه ست. متفاوت تر دوست داشتنی تر مهربون تر و خیلی ترهای دیگه. شاید چون پسر دارم نمی تونم درک کنم. آخر هفته ی دیگه می رم دکتر. ازش می خوام یه سونو دیگه برام بنویسه و میرم یه سونو گرافی بهتر. راستی عکسی هم بهت داده از نی نی. اگه داده نی نی توش واضح مشخصه یا نه؟ حالا می خوای چکار کنی باسم نی نی؟؟؟؟ راستی خوشحالم که عروسکات به دردت خورد.
مامان مهدیه
1 خرداد 93 8:40
راستی چه خطرناک و چه بی فکر بوده دکتر قبلی ها! خواهر شوهرم بعد از 4تا بچه پنجی که سقط شد آمپول رگامش رو زد. خطر از بیخ گوشتون رد شدا! ولی خدا رو شکر رد شد! بعضی وقتها این بی خیالی و حواس پرتی دکترها حال آدم رو به هم می زنه! با زندگی مردم بازی می کنن! انگار یادشون می ره وظیفه شون چیه! یادشون میره خدایی هست که باید جواب بدن بهش!
مامانی
1 خرداد 93 17:22
عززززززززززززززززیز دلم،خیلی خوشحالم خیلی،مبارکت باشه،دیدی بهت گفتم،ههورررررا به خودم،حدسم درست بود،به سلامتی بوس واسه تو نی نی گلت،
مامان مهدیه
3 خرداد 93 8:57
چیه بانو؟ سرت شلوغه حالا؟ نمیای؟ آن نمی شی؟ دختر دار شدی قیافه می گیری؟ الان فقط دنبال فرصتی بری تو بازار! هی هی خرید کنی واسه فسقلی! مگه نه؟ خوش بگذره بانو! حالا ما می زاریم به حساب اینکه نتت هی هی قطع می شه و نمی تونی آن شی مواظب اون جوجه کوچولو باش!
مامان منصوره
4 خرداد 93 0:02
سلام عزیزم،یادم نبود اون روز با آدرس خواهرم اومده بودم، دیدی حدسم درست بود،هوووووورا به خودم،مبارکت باشه عزیزم،خوبی تو خواهری،دختر گلمون خوبه، مروز خواهرم رفت دکتر لک دیده بود،گفت علائم سقطه؟،شیاف داد،منم که دارم کلی غصه میخورم،واسش دعا کن عزیزم، بووس
مامان پریناز
5 خرداد 93 12:53
بابا دختر داااااااار بابا عاشققققق خدا نگهدار گلت باشه من فدای خودت و پریناز خوشگل بشم خانوم دکتر جونم......
مامان منصوره
11 خرداد 93 13:38
سلام عززززززززززززززززیزم،چقدر غصه خوردم،گفتم حتما دیگه نمیخوای بیایی،خواهرم بهتره لک بینیش بر طرف شد،سونوهم رفت گفت خوبه، الا هم خوبه زلزله است واسه خودش،یکم بی حوصله شدم،چند روز چیش آینه که تن چوب لباسیمون داره رو تکون میده میشکنه خدا بهمون رحم کرد که من پیشش بودم افتاد رو دست و پایی خودم،منم حولش دادم که رو ش نیوفته،بخیر گذشت، دختر گل ما چطوره خوبه؟ مواظب خودت باش،بوس
مامان مهدیه
12 خرداد 93 9:16
خب آدرس جدید مبارک. ترسیدم فکر کردم خدایی نکرده یه اتفاق بد باعث شده وبلاگت رو تیر تو پر کنی! واقعیت اینه که خیلی بی حوصله ام. هیچ اتفاق خاصی نیست غیر از اذیت بودن های شبانه و روزانه. روزها که دائم دارم یاسین رو متقاعد می کنم که حالم خوب نیست و نمی تونم باهاش بازی کنم و شب تا صبح هم بی خوابی و بدن درد! فکر می کنم باید برم تو استراحت مطلق. برنامه ریختم عید فطر برم گرگان برای زایمان بمونم اما اصلا تحمل تو ماشین نشستن رو ندارم و دلشوره خوابیدن مهدی آقا تو ماشین از یه طرف و دعوای من و یاسین سر دراز کشیدن رو صندلی عقب از طرف دیگه باعث ترسم میشه از مسافرت. اینقده یاسین گاها با مشت و لگدهای ناخواسته از این دو تا فسقلی پذیرایی می کنه که می ترسم به دنیا که اومدن بدنشون کبود باشه از دست یاس. بی حوصله ام برای نوشتن بدجور. می ترسم برم سونو دخترم پسر شده باشه. البته سونویی هم ندارم. مگر الکی برم.
مامان فاطمه
14 خرداد 93 20:02
انشالله قدم گل دختر خوشگلمون مبارک باشه . خاله فداش بشه الهی . عزیزم دختر یعنی عشق یعنی زندگی یعنی نفس یعنی همه چی ... من هر روز خدارو شکر می کنم بابت داشتن فاطمه
♥مامی ملودی جون ♥
17 خرداد 93 14:18
عزیزم خوشحالم که خوشحالی . میگم اگه اسم با سا میخوای بنظرم اسم دلسا خیلی ناز و شیکه
مامان نازار
پاسخ
سلام عزیزم .... ممنون خانومی به خاطر پیشنهاد اسم .... تجربش رو داشتید و می دونید چقد تصمیم سختیه .. سعی می کنم زیاد بهش فکر نکنم وگرنه دیوانه می شم ... هیچ اسمی حتی تمام اسمایی که از قبل تو ذهنم بوده و باهاشون سالیان سال با دخترم زندگی کردم الان دیگه به نظرم قشنگ نیست ... نمی دونم درک می کنید یا نه هیچ اسمی ارضا نمی کنه من و..... سخته خیلی سخت
مامی نسیم (✿◠‿◠)
18 خرداد 93 12:35
عزیزم من لینکت کردم
مامی نسیم (✿◠‿◠)
18 خرداد 93 22:34
عزیزم سخته اما خیلی هم شیرینه البته من میگم اگه یه دختر دیگه داشتم اسمش و میزاشتم دلربا
مامان منصوره
20 خرداد 93 9:34
سلام عزیزم. خوبی دخترگلم چطوره،خودت خوبی عزیزم، منم بهترم زیاد آسیب ندیدم،خدا روشکر به خیر گذشت،عکسهای جدید گذاشتم عزیزم،میبوسمت.
مامان منصوره
20 خرداد 93 10:20
مررررررررررسی خواهری مهربون،چشات ناز میبینه،چشم حتما،خواهرمم بهتره،منم بهترم، نمیدونم چرا دلم واست تنگ میشه وقتی چند روز نمیتونم بیام،یا چند روز که نیستی،حس خوبیه دوستش دارم،مواظب خودت باش،بوس
مامان منصوره
21 خرداد 93 8:42
ای جونم قربون دلت برم،خواهر زادمه،مامان رفت مشهد پیش خواهرم اینو داداشش با مامان اومدن،یه جورایی هووووووویی الناست، لبااااس مبارک دختر گلمون ایشالله 10حموم بپوشه،من عااااااشق لباس خریدن واسه دخترام، مواظب خودت باش،بوی
مامان منصوره
21 خرداد 93 18:55
دلم واست خیلی تنگ میشه...... آره حالیش میشه ولی اون بیشتر حسادت میکنه النا اینطوری نیست،اون چون قبلا عزیز بوده الانم النا مورد توجه هست،البته جلوی اون رعایت میکنن،ولی اول که میبینتش شروع میکنه میگه من النا دوست ندارم،خااااااااله جون میشه النا رو باااااااااا خودت نیااااااااری، بعد که با هم بازززززززی میکنن،داریم میایم خونه میگه خااااااله جون دلم واستون تنگ میشه.روز خوبی رو با النا داشتم،زززززززززززززززبونی داره،
مامی آنا
22 خرداد 93 1:27
مبارک باشه دخملی شدن نینیتون .اولین باره میام وبتون گمونم همشهری هستیم از وب ملودی باهاتون آشنا شدم.انشااله نی نی سالم بیاد بغلتون
مامی نسیم ✿◕ ‿ ◕✿
22 خرداد 93 11:46
ای مامی انای شیطون تو هم اومدی اینجا؟ اره بوشهر هستن این مامان خانوما
مامان منصوره
1 تیر 93 10:04
سلام عزیزم.کجایی نیستی،حالت خوبه؟وقتی نیستی نگرانم میکنی
مامان منصوره
2 تیر 93 10:14
چرا نمیایی نگران شدم.میدونی از کی خبری ازت نیست
مامان مهدیه
3 تیر 93 10:00
بانو وقتی میری دیگه نمیشه پیدات کرد. تموم نشد این امتحانا؟ حالت خوبه؟
مامان منصوره
5 تیر 93 15:55
ـو رو خدا بیا یه خبری از خودت بده,خوبی عزیزم؟