37- انا اعطیناک الکوثر
سلاممممممممممممممممممممم
سلام عشق مامانننننننننننن
خدای من دیگه راحت می تونم بگم خانومی من . ناز گل من . عروسک من .
ای جانم مامان و بابا فدای سلول سلول بدنت قشنگمممممممممممممم
دلم می خواد جیغ بکشم خوشگل خانومی من .
بلهههههههههههه بله بله مامانی الان دیگه میدونه جورابای شما چه رنگیه . جورابای شما صورتیه خوشگل خانومی من.
خداوند رحمتش و شامل حال ما کرد و ما رو لایق داشتن دختر دونست. همینطور که رسول الله رو لایق داشتن 4 دختر پاک و طاهر دونست.
خدا جون ممنون - رسول مهربونی ها ممنون
مامانی اینقد ذوق دارم که فقط دلم می خواد جیغ بکشممممممممممممممم
دیروز تا اومدیم خونه با بابایی هر کدوم دو رکعت نماز شکر خوندیم و سوره های نماز رو سوره کوثر خوندیم .
آخ چه حالی داد این نماز شکر و سجده شکر.....
خدا جون ... یادت که نرفته دختر آرزوهام .... من فقط دختر آرزوهام و می خوام ....
خوب بزار از اولش بگم عزیز دل مامان.
طولانی می شه ولی اشکال تنداره می مونه یادگاری برای شما گل دخترم دیگه ذوقم برای نوشتن بیشتره چون می دونم شما گل دختر نازم بیشتر به اینجور کارا مثل نوشتن خاطرات دارید تا اگه پسر بودید .
خوب 30/2/93 روز 3 شنبه بابایی زودتر اومد اداره دنبالم و رفتیم خونه و یه دوش گرفتم و سریع آماده شدیم رفتیم مطب سونوگراف. همزمان هم برای ویزین دکتر زنان خانم دکتر ی ا ر ی نوبت گرفتم.
ساعت 4 رسیدیم سونوگراف. نفر دوم بودیم و منشی گفت سونوگرافی شما آنومالی و 3 بعدی هست (142) ولی منو بابایی ترسیدیم تا اسم 3 بعدی اومد گفتیم شاید برای شما ضرر داشته باشه. واسه همین بابایی سریع رفت مطب دکتر ی ا ر ی و همینجور یه سونوگراف دیگه و از اونا پرسید.
وقتی رفتیم داخل اتاق آقای دکتر بهمون اطمینان داد که هیچ مشکل و ضرری برای شما نداره و با این روش بیشتر می شه جنین رو بررسی کرد و دقیق تر هست .
خوب ما هم به حرفای آقای دکتر اطمینان کردیم . راستی آقای دکتر یه دکتر آروم و مهربون حدود 50 ساله به اسم س ل ط ا ن ی ن ی ا بود که تو شهر ما حرف اول و آخر رو می زنه.
بسم الله الرحمن الرحیم تو دلم گفتم و آقای دکتر کارش رو شروع کرد.. بابایی هم کنارم ایستاده بود و هر دو مانتیور رو نگاه می کردیم . آقای دکتر ماس ماسک سونو رو مدام جابجا می کرد و مدام به مانیتور اشاره می کرد و توضیح می داد بهمون .
فدای اون قد و بالات بشم اولین جایی رو که نشون داد ستون فقراتت بود خانومی من...دونه به دونه گفت این مهره ها این دنده ها . بعد رفت سراغ مغز و قسمتای مختلف بعد صورتت ای جانم تمام اجزای صورتت مشخص بود چشمای خوشگلت چشمات گوات بینیت و هی دستت رو می آوردی می زاشتی کنار صورتت. بند نافت هم گاهی جلو صورتت می اومد . تازشم یه نی نی فوق العاده شیطون بودی اینقد تکون می خوردی که آقای دکتر گاهی نمی تونست خوب تصوری رو نشونم بده . بعد انگشتای دستت پاهات رونه خوشگلت و کف پاهات....
اینقد هی تو دلم می گفتم خدایا شکرت شکرت ... با هر اندام و جزئی از بدنت رو که می گفت من می گفتم خدایا شکرت .
قلب کوچولوت داشت می تپید کبد کلیه و تمام اجزای بدنت رو بهمون نشون داد .....
اول سونو دو بعدی گذاشت بعد گفت جنسیت نی نی رو می دونم ولی الان بهتون نمی گم .
آخر سر که کارش تموم شد گفت تاریخ زایمان رو ما بین 3 تا 5 آبان 93 براتون می زنم و همون موقع هم بیاید تا جنسیت نی نی رو بهتون بگم.
بابایی کلی خندید گفت یعنی تا اونموقع سیسمونی نخریم برای نی نی ؟؟؟
بعد آقای دکتر گفت نه نی نی دختر ه....
ای جانم ......
من فقط می گفتم ای جانم سالم باشی مادر .....
وقتی آقای دکتر شما رو به من و بابایی نشون می داد بابایی هی می گفت به آقایدکتر نگاه نگاه چشماش شبیه منه مماخه شبیه منه آقایدکتر می گفت پاهاش و نگاه چقد بلنده بابایی می گفت فوتبالیسته عینه باباش ....
آقای دکتر گفت اگه پسر نبود بابایی گفت خوب چه اشکال داره دخترمم فوتبالیست می کنم تازه تو فوتبال بانوان جای پیشرفت و تیم ملی رفتن بیشتره . می بینی تو رو خدا آرزوی بابات برای شما چیه ؟؟؟
نه تورو خدا من دیگه تحمل نمی تونم بکنم هر روز جفتتون بیاید زخم و زیلی و درب و داغون .
خلاصه تو مطب منتظر که بودیم به عمه جون بزرگه اس دادم که ببین چه عروس حرف گوش کنیم فقط به خاطر شما می رم سونو . بعدم که بیرون اومدیم اس دادم که :
عمه جونم جورابای من صورتیه من یه دخمل خوشگلم ....
عمه جونت سریع زنگ زد و تبریک گفت .....
به خاله ها زنگ زدم ... به مادر بزرگ و بقیه عمه ها زنگ زدین ...
خلاصه به طرفه العینی همه دیگه می دونستن من و بابایی دخمل دار شدیم ... و همه می گفتن خدا رو شکر که سالمه ....
بعدم رفتم مطب خانم دکتر ی ا ر ی اونم جالب بود کلی ذوق کرد از دختر شدن نی نی ما . اخه خودش یه پسر 15 ساله داره و یه دختر ناز 4 ماهه
خلاصه به مامانی گفت وزنم خیلی بالا رفته باید خیلی رعایت کنم و برم دکتر تغذیه و همه چیز گفت اوکیه . راستی خبر خوب اینکه خانوم دکتر دیگه نمی خواد انتقالی بگیره .
بعد از دکتر هم با بابایی رفتیم به خاطر دیدن روی گل شما یه کیک خوشگل کاکائو گرفتیم که روش نوشته شده بود jast for you .
و رفتیم دنبال خاله جونا و رفتیم خونه عزیز جون ...
که دور هم باشیم به اتفاق گلسا جون که الان صاحب یه آبجی شده ....
شام هم خاله جونت ماهی شکم گرفته و قلیه ماهی درست کرده بود .
خلاصه ... حرفای زیادی رد و بدل شد ....
هنوز دنیا نیومدی همه حرف بعدی رو می زدن ... حرف از زایمانم شد اینکه چه کنیم و از این حرفا....
بعدم فیلم شما رو بابایی برای همه گذاشت و کلی ذوق کردن .
شبم برگشتیم خونه و کلی بابایی در مورد شما صحبت کردیم. راستی همون موقع که با بابایی حرف می زدم یهو یه تکون خوردی که اگه دست بابایی رو شکمم بود قشنگ فکر کنم احساست می کرد . نمی دونم چرا از وقتی دیدمت تو مانتیور دکتر احساس می کنم تکونات و بیشتر حس می کنم .
با خاله ن س ی ب هم کلی و ا ت س آ پ بازی کردم تا مامانی بیهوش شد ساعت 1 شب ولی ساعت 3.5 شب از ذوق شما بیدار شدم . مگه خوابم می برد همش فکر و خیال در مورد شما و آیندتون .
چی می شه چی نمی شه . برای تولدتون چیکار کنم چی بخرم برات اتاقت و چه رنگی کنم سرویست چه رنگ باشه . هیچی دیگه پاشدم نماز صبح خوندم و بازم دو رکعت نماز شکر دلچسب ... کلی هم با عزیز دل مادر حرفای قشنگ قشنگ مادرونه دخترونه زدیم ...
مونس منی همدم منی ... قراره همیشه لبخند به دلم و به قلبمون بیاری عزیزم.....
راستی دیشب سر سمتون هم کلی بحث شد ... نمی دونم چرا همه حتی بابایی با اسم نیایش مخالفن ... خاله ها می گن یه چیز بزار که سا داشته باشه که به اسم بقیه دختر خواهرا بیاد ....
منم دوست ندارم هر اسمی برای شما بزارم ... یه کم با خاله ن س ی به مشورت کردم تا ببینم چی می شه ....
ان شالله هر اسمی باشه اسم نامداریت باشه ....
ان شالله بعد از 120 سال عمر با عزت تو صحرای محشر بااون اسم صدات کنن و نامه اعمالت رو بدن به دست راستت. وای من فدای اون دستای کوچولوت بشم .
الانم که من و دخملی با هم اومدیم اداره .
ای جانه مادر ....
دختر آرزوهای من دوست دارم ... بی حد و بی مرز دوست دارم
عشقی خوده خوده عشق