نازار مامان و بابانازار مامان و بابا، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 25 روز سن داره

عشقی خوده خوده عشق

49- تمام زخم های روحی و جسمی مادرت

1393/6/1 8:26
نویسنده : مامان نازار
484 بازدید
اشتراک گذاری

سلام ... دارم اینارو با بغض و اشک برات می نویسم ...

اومدم اداره که یه کار ضروری عقب افتاده رو بالاجبار انجام بدم با هزار ترس و سلام و صلوات .. بعدم بالید برم سونوگرافی ...

برای کسی که قراره بیاد و تمام غصه های مادرشو بکنه شادی ... بشه همدم و مونس و تمام دنیای مامانش ...

یه روزی به بابات گفتم به خاطر دخترم می تونم آدم خطرناکی بشم اونقدی که حتی فکرشم نمی تونی بکنی ...

شاید اون روز امروز باشه ....

و بازم یه جمعه لعنتی دیگه و بازم خونریزی و لکه بینی ...

به من و تو  تو این 4 شنبه و 5 شنبه و جمعه چی گذشت بمونه بین من و شما و خدای مهربونمون ...

لحظاتی گذشت که می تونستم هر کسی رو هر کسی رو بکشم ...آرزوی مرگ خیلی ها رو کردم به خاطر شما .

من فقط نگرانه شماهم ... نگرانه قلبه کوچولویی که ترسید که کز کرد گوشه دله مادرشو از به این دنیا اومدن ترسید ...

نترس دخترکم مامان هست ... از هر شیری خطرناک ترو غرنده تر وقتی پای تو وسط باشه ...

نگران نباش اول خدا جون محافظته بعدم قوی ترین محافظ و حامی روی زمین به اسم مادرو برات اینجا گذاشته ... دلت پر پر نشه ... غمین نشه دلت .. مادر هست ... تو تمام دنیای منی تمام دنیای من ... من جز تو کسی رو ندارم ...

خدا با لطف آورده تو رو در سر نوشت من ....

با زمین و زمان به خاطر تو می جنگم و اگه به خاطر تو باشه همینجور که کشیدم خودمو خوار می کنم و منت زمین و زمان ومی کشم .. نترس یه مادر قوی ولی عاشق اینجا بی صبرانه منتظرته نترس ...

 

خاله با دکترم امروز صبح حرف زده گفته دیگه فایده نداره باید تا اخر بارداری استراحت مطلق مطلق باشه نمی تونیم ریسک کنیم ... دیشبم دوباره شیاف و مپول مخصوص رو با هزار بد بختی پیدا کردیم و زدم ...

اینم بگم دیشب تو خیابونا هوا بس ناجوانمردانه سرد بود اره سرد سرد  بود و دل من و تو خالی .... صدای اذونم بیداد می کرد برای یه مادر وضو گرفته که می خواست نماز بخونه ...

چقد دنیا نامرده

نه دنیا نامرد نیست مردمش نامردن ...

دیشب خواب آقا  جونت و دیدم .. خواب دیدم می خوام برم سر مزار آقا جون ...

دقیقا حالت هوا همون جوری بود که دیشب تو خیابون بودیم ... اینقدی که مجبور شدم تو خواب وارد نشم و دم در بهشت صادق برای آقا جون فاتحه بخونم ... بهم گفتن نباید این وقت شب وارد بشی ... تو عالم خواب کلی باهاش درد و دل کردم ...

 

تمام نی نی های کوچولویی که من و دخترم و می خونید و می بینید ... ازتون ملتمسانه برای دخترم درخواست دعای خیر دارم ...

 

دعا کنید گل دخترم صحیح و سالم و به وقتش بیاد بغل مامانش ...

تصمیمم هم گرفتم به خاطر شما دنیا رو جابجا می کنم این که چیزی نیست کاری که باید خیلی وقت پیش می کردم ولی الان به خاطر شما دیگه انجامش می دم ... مطمئن باشن مطمئن باشن

من دیگه الان یه مادرم مادرررررررررررررر

 

روزهای بد بدررررررررررر

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

چاره اینجاست
1 شهریور 93 8:36
فروشگاه ونیزی
1 شهریور 93 8:38
انشالله که به سلامتی دنیا بیاد. اگه حوصله تون سر رفت از این سایت دیدن کنید تخفیف ویژه تابستونی داره. بعضی کالاها خیلی خوبه و می ارزه مخصوصا که میارن دم در خونه. من رهگذر هستم و همیشه به وبلاگتون نمیام . براتون بهترین ها را آرزو دارم
مامی نسیم ✿◕ ‿ ◕✿
2 شهریور 93 13:38
نازارم جونم . دارم نگانت میشما . اینروزا از بابایی کمتر مینویسی .حالش خوبه اخه دیدم توی پستش خیلی ناراحت و تنها نوشته بود دلم گرفت