نازار مامان و بابانازار مامان و بابا، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 15 روز سن داره

عشقی خوده خوده عشق

85 ..عزیز دل مادر شیطون شده

1394/2/15 13:28
نویسنده : مامان نازار
1,611 بازدید
اشتراک گذاری

بلاچه مامان خوبه ... این روزا مامانی فقط بهت می گه بلاچه فضولچه ....

عزیزم رفتارت کلی تغییر کرده خاله جون می گه رفتی بیمارستان فضول شدی .نسبت به اطرافت خیلی آگاه شدی .. هر چیز ببینی می خوای برش داری باهاش بازی کنی هر چیز حتی گلای قالی خونه عزیز یا گل روی بالشت. داستانی دارم باهات .

می خوام پوشکت و عوض کنم که دیگه هیهات مدام در می ری .. با کرم با پوشک با دستمال کاغذی با همه چیز می خوای بازی کنی و برش داری

اولین روز که خونه عزیز گذاشتیمت تو روروک ثابت فقط می نشستی داخلش چند روز بعد بی اخیار عقب عقب می رفتی ولی الان دیگه کامل با روروکت همه جا می ری .. مخصوصا اگه سفررورو زمین پهن کرده باشیم یه سر داخل سفره ای ...

هر کی بخواد چیزی بخوره بد جور لقمه و دهنش و دنبال می کنی و هم هم می کنی .. البته نمی خوریا ... نه نه دختر من چیزی بخوره ابدااا دختر من رژیمه نباید بخوره بعد کی باربی باشه ....

وقتی می خوام بهت غذا بدم یه سر می خوای ظرف غذا و قاشقت و بر داری و شیطونی می کنی...مگه می زاری همش باید قایمشون کنم ازت ...

دهنتم که فدات بشم قفل قفل به زورم بزارم دهنت پفش می کنی می ندازی بیرون.

دیشب مجدد شمارو بردم پیش دکتر گفت الحمدالله خوب شدید فقط یه کم گلوتون ملتهبه که یه شربت داد تا 1 هفته شبا بهتون بدم...

کلی هم داروی تقویتی و شربت اشتها داد بهتون ...

دیشب یه بدنتون تو پوشک قرمز شده بود .. به بابایی گفتم بیا پوشک نکنیم امشب . پلاستیک متری کشیدم رو جای خوابت و یه ملحفه نازک ...شروع کردم به شیر دادن دیدم به به بیداری و جیش دلم نیومد نگهت دارم تو اون وضع ملحفه و شلوارت و عوض کردم باز شیر دادم دیدم ای داد مننننننن پی پی کردی ....

نمی دونستم بخندم یا گریه کنم .. بابالو گفت فایده نداره پوشک کن ولی من از ترس عزیز جون که فردا غر بزنه که دخترمو خوب نگهداری نمی کنی ببین قرمز شده گفتم نه مقاومت می کنم ....

خلاصه برای سومین بار جای شما رو عوض کردم و شلوارتون رو و شما خوابیدید .. فدات بشم مادری صبح که بیدار شدم شما رو چک کردم دیدم دخترم اصلا و ابدا دیشب جاش و خیس نکرده .....

فدای تو دختر مودبم بشم ....

البته این باز گذاشتن شما یه مشکل داره اینکه وقتی صبح شمارو می خوام ببرم خونه عزیز مجبورم پوشکتون کنم و شلوارتون رو عوض کنم که خودش باعث بیدار شدنتون می شه و ممکنه عزیز جون  و اذیت کنید و نخوابید و بد خواب بشی .

حالا چند تا عکس از دختر گلم

 

 

 گل دخترم آماده شده که با ماشینش کالسکش مامان و باباش و ببره د دررررر

هنوز از خونه خارج نشده بودیم که گلی خانوم خوابید ...

فدات بشم که فقط چنگ می زنی به دوربین

 

اینم شیطونی دختری موقع خوردن غذاش... مامانی تسلیم شد وهمه چیزو در اختیارت گذاشت.. چه جوری کنجکاوانه به قاشقت نگاه می کنی

بلاچه چه خوشحاله .. پیروز شده

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

♥مامی ملودی جون ♥
16 اردیبهشت 94 11:00
ای جونم . وای کلی خندیدم پی پی رو که نوشتی . میدونم کلی سختت بوده اما افرین که اینهمه تلاش میکنی برای راحتیش . ای جونم لالا کردنش رو . تموم خاطرات ملودی با دیدن عکساش داره برام زنده میشه این نشون دهنده اینه که همه بچه ها تا یک سنی چقدر همه چیزشون شبیه هم هست و این ما هستیم که باعث میشم خوب بار بیان یا بد و هیچ بچه ای از اول خوب مطلق یا بد مطلق نبوده و نیست
مامان نازار
پاسخ
خیلی حرفتون قشنگ بود .. یعنی بهم چسبید بد رقم... کلی بهش فکر کردم ... که هیچ بچعه ای از اول خوب و بد مطلق نیست .... ان شالله بتونیم بچه های شاد و آروم و راضی تربیت کنیم آرامش و رضایت برام خیلی مهمه ....