نازار مامان و بابانازار مامان و بابا، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 23 روز سن داره

عشقی خوده خوده عشق

17- اولین گلاب به روی مامان

1392/12/17 14:26
نویسنده : مامان نازار
243 بازدید
اشتراک گذاری

1-2-3 امتحان می کنیم ؟؟؟؟

یک عدد مامان حال ندار صحبت می کنه .

خوبی شیطون بلای مامان ....

مامانی اینقد که حالش بد بود امروز دو تا پست گذاشت چون این اتفاق خودش یه پست جداگونه می خواست

خوب بله دیگه امروز ساعت 7 صبح تو راه خونه به اداره مامانی برای اولین بار بعد از 10 روز حال بدی و دل زیرو رویی گلاب به رو شد و یه دونه بیسکویت تردی که خورده بود صبح زود برای اینکه حالش بد نشه رو بالا آورد تو خیابون ....

نمی دونم حس بدی بود یا خوب ولی با نفسای خیلی بلند بود و هن و هن کردن ....

بابایی اب اورد و دست و صورتم رو شستم ....

عزیز دل مامان الان بغض دارم ؟؟؟ می دونی چرا ؟

یه حسی بهم می گه شما بچه ها عینه ما بچه ها همه اینا یادتون می ره ؟؟؟؟

خدا کنه یادتون نره ؟

خدا کنه ؟؟؟؟

نه به خاطر ما یادتون نره نه به خاطرعشق و محبتی که باید تو دنیا مستذام باشه تا ابد  هیچ وقت یادتون نره ....

راستی امروزشما 49 روزه (36) شدید دقیقا 7 هفته

 

چند قدم که حرکت کردیم  یه ماشین اومد از پارک خارج بشه اصلا هواسش به ماشین بابایی نبود و نزدیک بود تصادف بشه بابایی هم همون جمله بی ادبیش و   ن. خ   رو بهش گفت . اون آقاهه هم از ما سبقت گرفت و وسط خیابون وانتبارش و پارک کرد و پیاده شد از عقب ماشین قفل فرمون و آچار بزرگ برداشت و اومد سمته بابا....

من و میگی داشتم سکته می کردم گفتم الانه که بزنه تو سر بابایی.

من و که دید که حالم خوب نیست یقه بابا رو ول کرد .

تو ماشین من و بابایی خیلی بحثمون شد اصلا کار بابات درست نبود انسان جایز الخطاست هزار جور فکر در آنه واحد تو سر آدمه تصادف که نشده بود بنده خدا واقعا هواسش نبود حالا حتی اگه تصادفم می شد مگه چی شده بود باید می رفتن هم و می کشتن یا حرف بد می زدن ؟؟؟؟

حالا کوتاهم نمی آد بهش می گم از روح  ال دا دا ش ی که گنده تر نبودی قوی ت ر ین م رد ای را ن یه بچه 1 متری همین مدلی سر رانندگی با چاقو زد رگ گردنشو زد و درجا فوت کرد ؟؟؟

من و بچت تو ماشینیم نباید این کارو می کردی و بهش می گفتی ن. خ ؟

می گه نه این کارو کردم دیگه از این کارا نمی کنه و یادش می مونه.

کوتاهم نمی آد که بگه اشتباه کرده . منم حسابی اخلاقم مگسی شد گفتم دیگه باهات هیچ جا نمی رم خودم می رم و می آم خونه .

سر تصادف ماشین هم داره به خاطر پول ضرر ماشین حسابی سادگی می کنه اونا هم بعد از 5 ماهی که ماشین رو خوابوندن تو پارکینگ می خوان سرش کلاه بزارن .....

من زنگ زدم به پدر بزرگت و بهش شکایت سادگی و رفتار بد بابایی رو کردم ....

خیلی امروز حالم بده این دو تا اتفاق هم که افتاد بدتر ... همش می خوام بالا بیارم

جز چند تا تیکه پنیر خالی و چند تا دونه کاهو هیچی نتونستم بخورم همونارم دارم بالا می آرم مدام ...

این و بدون محاله یه لحظه از بودن و داشتنت پشیمون بشم

هر چقدم اذیت بشم تو عزیز دل مادرتی عزیز ....

مادری با تمام دنیا در می افته که شما خوشبخت باشی ... پس غم به دلت از هیچ کس و هیچ چیز راه نده ....

قوی باش قوی

عشقی خوده خوده عشق

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)