نازار مامان و بابانازار مامان و بابا، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 23 روز سن داره

عشقی خوده خوده عشق

20- گزارش دهی سریع

1392/12/26 12:50
نویسنده : مامان نازار
196 بازدید
اشتراک گذاری

سلام بند انگشتی مامان ...

مامان فدای سلول به سلول بدنت بشه عزیزه دل مادر

خوبی گلم ؟

خوبی دلم ؟؟؟؟

 

خوب این چند روز چون هم نت اداره مامان هم نت خونه قطع بود هم اینکه مامان اصلا حالش خوب نبود نتونستم برات بنویسم ... فقط بگم که 5 شنبه اتاق گلسا گلی رو تکمیل گردیم و کلی فیلم و عکس همه هم گفتن کی بشه که بیایم اتاق شما رو بچینن.. اتاق گلسا گلی ماه شد عالی و خوشگل .

ولی مامان یه کوچولو دلش و کمرش درد گرفت که همه ترسیدن واسه همین سریع اومدیم خونه و من شیاف استفاده کردم .

راستی امروز خاله مهسا هم بینیش و عمل کرد مامانی من . به امید خوشگلاسیون بیشتر تر تر .....

5 شنبه صبح هم مامانی رفت مرکز بهداشت محلمون و به اصطلاح خودم و بهداشتی کردم و کارت خانوار بهمون دادن همکارای خاله جونت بودن و کلی هوامو داشتن و خیلی هم معطل شدم از بس ریز به ریز آدم و در میارن . واکسن کزار هم بهم زدن که جاش خیلی درد می کنه .

دیگه اینکه 1 شنبه مامانی و بابایی رفتن یه سری کتابای دانشگاه مامانی رو خریدن و زنجیر طلای مامان رو تعویض کردن هر چیم گشتن دنبال یه دستبند خوشگل چیزی پیدا نکردن یعنی بابایی هی می گفت بخر ولی من دلم نمی اومد پول بابت طلا بدم ... می دونم آخرم هیچی نمی خرم ....

 

حالا بعد دنیا می آی می بینی مادری رفاه و راحتی زندگی شما و بابایی از خودش براش خیلی مهمتره حاضره نه چیزی بخوره نه بپوشه نه گردشی نه تفریحی ولی شما ها همیشه بهترینا رو داشته باشید ....

شب موقع برگشت مامانی بدترین گلاب به رو شدن عمرشو داشت ... داشتم می مردم تو خیابون کنار بسیج .... هر چی خورده بودم بالا آوردم تو خیابون ...

بعدشم تا صبح گلوم می سوخت انگار بطری اسیدی سر کشیده بودم ...باز حالت تهوع

فرداش تو اداره هم ادامه داشت و هر چی خورده بودم بالا

اومدن با یه قلوپ اب اسید فولیک بخورم 10 برابرش بالا اوردم

روز بدی بود همش تو روشویی اداره بودم و بالا می اوردم فکر کنم شیری که عزیز تو دوره بچگی هم بهم داده بود بالا آوردم ... ساعت 12 دیگه همکارا متوجه حال خراب من و حالت تهوعم شدن گفتن برو خونه ....

کلا تا الان مامانی 5 بار بالا آورده و در ما بقی موارد حالت فوق العاده بد دل زیر و رو شدن و گرفتگی گلو

رفتم خونه عزیز اخه بابا جونی نبود خاله جونت مرغ شکم گرفته خیلی خوشمزه درست کرده بود ... نمی دونم چراخونه عزیز می تونم غذا بخورم ولی خونه خودمون ابدا ....

عصرم خونه عزیز رو جمع کردن و فرشارو دادن قالیشویی.

با خاله هم رفتیم پیش وکیل برای کار مغازه آقا جونی که اینقد خنده دار بود کاره اون کسی که مغازه آقا جونی رو بالا کشیده که وکیل ما داشت شاخ در می آورد .خودش فان قشنگی بود .

بعدم مامانی هوس هندونه کرد بابایی هندونه کیلویی 2500 خرید و رفتیم خونه عزیز هوسونه خوردیم اخه مامان گلسا هم گویا هوس کرده بوده

شب هم فیلم یوزارسیف و اون معجزه جوان شدن  زلیخا و بعد لالا با حال بد ....

همین که پامو می زارم تو خونمون حالم بد می شه .

امروز صبح اداره مراسم زیارت عاشورا داشتیم و صبحونه تخم مرغ بنده خدا رئیس اداره خودش برام آورد ولی من مگه می تونستم لب بزنم برش گردوندم آبدار خونه

حدود ساعت 9 هم دو در کردم و رفتم آرایشگاه موهامو کوتاه کردم و ابرومو خوشگل .....

مامانی به خاطر شما نمی تونم امثال موهامو رنگ کنم خیلی هم بد شده اخه دو رنگ شدن و سفیدی موهام مشخص ....

ولی به خاطر شما هر چیزی قابل تحمله حتی اگه بگن جون بده برای نی نی خوبه ... در طبق اخلاص می زارم جونم رو مامانی من .....

 

الانم زیاد حالم خوب نیست

برم تا اتفاقی نیوفتاده و گلاب به رو نشدم ...

عاشقتم عاشق می دونی عاشق

عشقی خوده خوده عشق

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)