نازار مامان و بابانازار مامان و بابا، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 23 روز سن داره

عشقی خوده خوده عشق

21- عشق مامان

1392/12/28 8:21
نویسنده : مامان نازار
217 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیزه دلم

سلام عشقه مامان

سلام هستی مامان

خوبی عزیزه دل؟؟؟؟

نمی دونی وقتی اینا رو می نویسم با چه حرصی تو دلم بهت می گمشون ... خیلی محکم و با تشدید و مد ....

 

فدای قشنگیای تو بشم عزیزه دلم ... شما امروز یه نی نی 8 هفته و 3 روزه هستی میوه دل مامانی ....

خوب امروز 28 اسفند دوست داشتنیه منه .... هیچ وقت سال 92 رو فراموش نمی کنم ....

سال 92 با بهترین ها برای من وبابایی شروع شد ... مامانی به آرزوی بچگی تا الانش رسید و مشرف به خانه خدا شد ....یه رویا یه خواب .....یه عشق اصیل ....

مامانی و بابایی دعای یا مقلب القلوب رو روبه روی  کعبه و چشم تو چشم خدا زمزمه کردند  .... خدایا طاقت دوری و تحمل این فراق رو بهم بده ....

سال 92 بابایی توی ادارشون از پیمانی رسمی شد ...

سال 92 مامانی ارشد قبول شد

سال 92 درسته یه تصادف خیلی وحشتناک داشتیم و یه ضرر بزرگ دیگه ولی من این و موهبت خدا می دونم ... همیشه می گم قرار بود تو اون تصادف ما مرده باشیم ولی خدا لطفش رو متوجه حال ما کرد و عمر دوباره بهمون داد ...

و در سال 92 خدا قشنگترین و ناب ترین هدیه آسمونیش و به ما عطا کرد .... اونم تو اولین ماه اقدام ...این بزرگترین سوپرایز خدا بود اخه خدا جون خودش می دونست من صبوری زیاد کرده بودم به خاطر رسیدن به  تامی که دیگه مناسب بود از اون به بعد برای نی نی اقدام کنیم . واسه همین لطف کردن و نزاشتن ما منتظر بمونیم و همون ماه اول شما رو به ما هدیه دادن....هنوز باورم نمی شه ....

اینا یعنی سال 92 بهترین سال عمر من و بابایی بود و هست ....ان شالله که سال 93 که از سال 92 نیز برامون بهتر باشه و پر از سوپرایزای خوب خدا جون.

من همیشه این موهبتای خدا رو برای بابایی دونه دونه می گم که یادش نره و همیشه شاکر باشه ....

 

خولاصه ....

دیروز 4 شنبه سوری بود و بابای تادیر وقت سر کار ...چون بابایی از امروز مرخصی گرفته و باید کارای این ور سالش رو صفر می کرد.

عصر خاله جون زنگ زد که چرا نیومدید دیدن خاله مهسا ؟؟؟

ما هم شال و کلاه کردیم اون یکی خاله جونی اومد دنبالمون و شیرینی و بستنی و فالوده خریدیم رفتیم دیدن خاله مهسای مماخ عمل کرده

کلی خوش گذشت ...صدای قلب شما رو براشون گذاشتم  و کلی ذوقتون رو کردن . مامان گلسا گلی و گلسا گلی هم بودن .

شام جیگر داشتن و باقله ...

خوب من نمی تونستم به خاطر شما جفتشون رو بخورم واسه همین من سالاد خوردم و نون ... هر چی گفتن این حرفا الکیه نکن بخور گفتم ابداااااااااااااا محاله حالا که نمی تونم زیاد چیزای مفید بخورم حداقل مضر مخورم بماند که کلی پفک خوردم.

راستی سر سفره ناهار تو خونمون همین که همه ناهار رو به زور خوردم همون سر سفره همه رو بالا آوردم ....

اونم دمپختای دوست داشتنییییییییییییییییی با سالاد شیرازی ....

ای یییییییییییی حالا می گی چه مامان حال بهم زنیم نه ؟؟؟؟

عیدی های خونه مادر بزرگی و عمه ها و اونطرفیا رو کادو کردم سوپرایز عمه و مادر بزرگ پدر بزرگت رو اماده کردم یه سری لباسارم انداختم تو ماشین و آماده کردم برای داخل چمدون گذاشتن ....

یه کم زیر دلم تیر می کشید واسه همین موقع خواب شیاف گذاشتم عزیزه دلم ....

میوه دل مامانی دیگه فکر کنم حالا حالاها حداقل تا 16 فروردین نتونم برای شما چیزی بنویسم .....

میوه دل مامانی فردا ساعت 4 صبح قراره حرکت کنیم به سمت کرمانشاهان دیار پدریییییییی..

عزیزه دلم خدا کنه نی نی خوبی باشی و مامانی رو تو راه اذیت نکنی . وگرنه مامانی حسابی حالش بد می شه و غیر قابل تحمل شرایط می شه براش .

ان شالله اونجا به همگیمون خوش بگذره هنوز کرمانشاهیا از بودن شما خبر دار نشدن ... یعنی اصلا فکرشم نمی کنن که شما حالا حالاها باشید کلی سوپرایز داریم براشون بعدا می آم و از عکس العملاشون برات می نویسم میوه دل مادر.

کلی خوشحال می شن و ذوق می کنن کلی منتظر لحظه تحویل سال و گفتن خبر بودن شما بودم تو این چند مدت به اونا.

مامانی الانم اصلا حالش خوب نیست .... خدایا کی تموم می شه ....

دوست دارم خیلی عزیزی خیلیییییییییییییی

 

عشقی خوده خوده عشق

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

نگار
28 اسفند 92 21:12
دوست عزیزم سلام سال نو رو به شما و میوه دلت تبریک میگم نوشته هات رو بارها و بارها خوندم و لذت بردم از حس قشنگی که در هر لغتش نهفته است ..امیدوارم سال 93 پر از خبر های خوش باشه واستون پر از خیر و برکت و صفا خیلی دوست دارم عزیز دلممممممممممممممممممممممم..
نگار
28 اسفند 92 21:14
ااااااااا چه جالب نظرم بدون تایید شما ثبت شد میگم خیلی زلالی میگی نه ..میگم با همه فرق داری میگی نه ..این حس اعتمادت یعنی خود خوده عشق...