نازار مامان و بابانازار مامان و بابا، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره

عشقی خوده خوده عشق

27- عاشقانه های شما و مامان.

1393/1/24 9:53
نویسنده : مامان نازار
232 بازدید
اشتراک گذاری

سلام میوه دل مامانی ...

شما امروز 84 روزه شدی عزیزم و دقیقا وارد 12 هفتگی.

شما الان یه انسان مینیاتوری با همه خصوصیات یه انسان کامل هستی عزیزه دلم ...

دیروز بعد از اداره چون عزیز جون رفته بود شیراز و مامانی هم اصلا هواسش نبود به خیال ناهار خونه مامان بود ناهار آماده نکرده بود از روز قبل همین شد که بابایی از غذای بیرون بر برای مامان زرشک پلو با مرغ خرید که اصلا خوشمزه نبود ولی از شدت گرسنگی تا تهش رو خوردم ...

بعدم بابایی رفت فوتبال که آش و لاش و زخمی برگشت .

من سریع آماده شدم و رفتیم خرید برای خونه ... مخصوصا هندونه و خربزه ... همه چیزای مفیدی که برای سلامتی شما لازم هست و تو خونه نداشتم هم خریدم

چشمم تو میوه فروشی به گلابی افتاد می گن نی نی رو خوشگل می کنه ولی کیلو 13 تومن بود خیلیم سفت بود تا اونجایی که تونستم چند تادونه نرمش رو پیدا کردم و خریدیم ... کلی خوردنی های دیگه مثل توت فرنگی و انار و سیب و پرتغال و کیوی و خیار و هویج و گوجه و هندونه و خربزه خوشمزه ...

همشون نوش جونت نی نی جونم ....

بعدم رفتیم خونه عزیز با یه هندونه گنده این هواااااا.

ساک بیمارستان گلسا گلی رو یادمون رفته بود ازش فیلم بگیریم ...

از مامان گلسا گلی آخرین عکسای خوشگل رو گرفتم رو شکمش هم مامانی یه متن خوشگل نوشت و عکس گرفتم.

 

گلسا گلی

حس قشنگ بودنت مبارک

23/1/1393

 

خاله دیگه داره می ترکه از بس شکمش گنده شده .بابایی می گه یه روز می آیم می بینیم خاله مثل بادبادک چسبیده به سقف . خیلی خوشحال بود که نی نی داره دنیا می آد آ[ه خیلی اذیت شد تو این 9 ماه . همش می گه دیگه راحت می شم .. منم بهش می گم فک کردی بزار نی نی بیاد اون موقع می گی کاش همون تو مونده بود.

بعدم همه وسایل رو وسط اتاق پهن کردیم و بابایی از ساک بستن و جمع و جور کردن وسایل ما فیلم گرفت ....

آب زمزم هم که پارسال از مکه آورده بودم و هیمنطور تربت امام حسین هم بردم که کام گلسا گلی رو باهاش بگیرن ... حیف که خودم نیستم حیف .....

خلاصه ...

شب موقع خواب طبق معمول بابایی داشت فوتبال می دید .. منم فرصت رو غنیمت شمردم و اومدم تو تخت و با شما و خدا جون یه کمی حرف زدم ...

من اینجور حرف زدنا با خدا رو خیلی دوست دارم یه جور عشق بازی خوشمزست با خدا ... وقتی خودت و گلوله می کنی تو تنه خدا و باهاش حرف می زنی می شه کیف دنیا ....

همشم از خدا خواستم شما هم یه نی نی عاشق خدا باشی و خدا رو عینه مامانی ، بابای خودت بدونی و هیچ کس رو به اندازه اون دوست نداشته باشی .... همیشه بدونی که اون توانای مطلق هست و نه از روی ترس بلکه از روی عشق دوسش داشته باشی و تو تنهایات همیشه به اون پناه ببری نه هیچ کس دیگه و همیشه به خاطر داشتن اون احساس قدرت کنی ... خدا کنه بتونم تمام این عاشقانه ها رو با خدا بهت یاد بدم .

از خدا سالم بودن و صالح بودن شما رو خواستم که روح جسمت ان شالله کامل و سالم باشه ... اینکه امروز می رم سونو ان تی کلی درخواستای مختلف در مورد ظاهر و جسم و روح و هوش شما از خدا جون خواستم ...

در مورد اینکه جورابای شما آبی باشه یا صورتی هم توکل به خدا همه چیز رو سپردم به خودش ... فقط به خدا جون گفتم می دونی من رو تربیت و اخلاق دختر خانوما خیلی حساسم ... اگه قراره بهم دختر بدی لطفا لطفا خواهشا دختر آرزوهای خودم باشه ... گفتم من اصلا نمی تونم دختری مثل دخترای دورو برمو به عنوان دخترم تحمل کنم ...

کلی با خدا شرط و شروط گذاشتم ....

بازم می گم توکل به خدا

راضیم به رضای اون ...

بابایی که براش فرقی نمی کنه . هر موقع بهش می گم نی نی ما به نظرت چه رنگیه می گه قرمز ؟؟؟

یا می گه سبز ؟ یا می گه نارنجی؟

بعدم می خنده می گه سالم باشه دخترو پسر بودنش فرقی نداره .

بعدم می گه دوتادیگه و من باز قصه کبری صغری و دلایل منطقی که بنا به شرایط ما فقط یه دونه بچه تمام چه آبی چه صورتی ... و و اقفعا هم مصمم هستم

 

حالا امروز خدا کنه شما نی نی خوبی باشی و رخ بنمایی عزیز دلم ... و ان شالله خانوم دکتر بگه شما تک تک سلولا و اجزای بدنت سالمه سالمه و مامانی یه نفس راحت بکشه ....

دیشب خیلی بد خوابیدم همش دم صبح خواب نون سنگک و آش دیدم ....

تقصیر بابایی بود دیر اومد خونه  وقت نشد نون سنگک بخریم دیشب ... برای نماز هم که بلند شدم یه سوسک گنده کشتم تو دستشویی ولی همونجا گذاشتمش که صبح بابایی ببینه که چه مامان شجاعی دارید شما ...

ظهر می ریم خونه عزیز جون وسایلم رو بردم که از همونجا برم دکتر باید یه سری کارارو قبلش انجام بدم ....

دیروز مامان بابا صبح تماس گرفت و حالم رو پرسید بعد گفت فردا ساعت چند می ری سونو منم گفتم ساعت 8 شب ....

عمه جونی بزرگت هم تماس گرفت ...

همشون گفتن سریع بهمون زنگ بزن و خبر بده و عکس سونوگرافی نی نی رو برامون بفرست ....

همشم می گفتم ان شالله که هیچ مشکلی نباشه و سالم باشه دختر و پسر بودن نی نی هیچ فرقی نمی کنه ....

حالا خوبه همگی  ضد حال بخوریم و شما رخ ننمایی.

ولی من که می دونم مادر جونیت یه کوچولو تو دلش چون بابایی برادر نداره دوست داره شما گل پسری باشی ... ولی خوب اصلا چیزی نمی گه مستقیم ... از بس مامان خوبیه .البته فقط تو دلشا مطمئنم شما دختر طلا باشی بیشتر از جونش دوستت داره . این و مطمئنم باهات حاضرم با اینکه شرط بندی تو اسلام حرامه ولی شرط ببندم.

توکل به خدا

 

عاشقتم عاشق دیوانه وارررررررررررررررررررر

 

عشقی خوده خوده عشق

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

سارا
24 فروردین 93 11:37
سلام هدیه سنیا تقویم سال 1393 با عکسهای کوچولوتون با گذاشتن لوگوی سنیا و قالب وبلاگ رایگان وسفارشی با طراحی ویژه سنیــــــــا..
مامان منصوره
24 فروردین 93 14:53
ای جونم،به سلامتی باشه عزیزم،با خبرایی خوشمنتظرتم،در مورد النا هم همیشه لطف داری مامانی گل،راستی قرص رو چند تا میخوری؟من 1 دونه میخوردم،هر 12 ساعت ،من که خیلی حالم بد بود 3 ماه اول بیمارستان بستری بودم واسه تهوع،اولین باری که بستری شدم 48 ساعت چیزی بهم ندادن بجزئ سرم، بعد اول کم کم غذا خوردم،ببین ما چی میکشیم از دست این وروجکها......ولی انشالله انشالله انشالله همیشه سلامت باشن،آمین
مامان منصوره
25 فروردین 93 16:58
سلام مامانی عزیز،کجااااااااااااااااااااااااااااایی،رفتی سونو،نگرانت شدددددددددددددددددم،زودی بیا خبر بده،
مامان منصوره
26 فروردین 93 22:22
پس کجااااااااااااااااااایی چرا نمیایی مامانی،هر روز اول میام وب نی نی ،ولی کلی دلم میگیره،نگرانم مامانی