نازار مامان و بابانازار مامان و بابا، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره

عشقی خوده خوده عشق

28- 12 هفتگی مامان و سنو ان تی

1393/1/27 12:03
نویسنده : مامان نازار
367 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلام عزیزه دلم شما امروز یه نی نی 12 هفته و 6 روزه هستید ؟؟

هی می رم سونو هی سنه شما رو بیشتر از سن بارداری مامانی می زنن

ای من فدای شما نی نی قشنگم برم که داری تن تن رشد می کنی

عزیز دل مادر ....

خوب اولاز همه تو این مدت کلی اتفاقات خوب خوب افتاده و کلی سر مامانی شلوغ بوده واسه همین نتونستم آپ کنم و بنویسم ....

 

اول از همه روز 1 شنبه 24 فروردین بعد از اداره رفتیم با بابایی برای سونو ان تی نوبت گرفتیم بعدم رفتیم خونه عزیز ... عزیز برای مامانی مرغ و گوشت کباب کرده بود البته غذای خودشون دال عدس بود به به که من بیشتر اونو دوست داشتم و خوردم ...

کلا مامان کباب خوری نداری فقط به خاطر شما گوشت و مرغ می خورم .

بعدم دوش گرفتم و طبق دستور 20 دقیقه قبل از سونو بستنی خوردم و پیش به سوی سونو ان تی ...

سریع نوبتم شد تا رسیدیم چون من همیشه برای اینکه معطل نشینم دیر تر از تایمی که می گن می رم تا منتظر نمونم تو مطب .

انگار به خاطر سریع نوبت شدنم هنوز آمادگی نداشتم .

خوابیدم روی تخت ...

قلبم تن تن می زداینقدی که وقتی خانوم دکتر صدای قلب شما رو یه کوچولو بلند گذاشت من فک کردم صدای قلب خودمه.

خانوم دکتر خیلی آروم شروع کرد اون چیزی که اسمش و نمی دونم چیه من بهش می گم ماس ماسک رو رو دل و شکم مامانی تکون دادن

بعدم شروع کرد به دختر خانومی که کمکش می کنه یه سری اعداد و ارقام رو گفتن ... هیم کاوشگرانه مانیتور رو می دید گاهیم لبخند می زد .

بابایی هم پشت سر خانوم دکتر ایستاده بود و زل زده بود به مانیتور ولی من شما و مانیتور رو نمی دیدم ... ولی تو دلم قند می سابیدم هی عینه این دیوانه ها خانوم دکتر و نگاه می کردم می خندیدم

بابایی رو نگاه می کردم می خندیدم ....

دیگه دلم طاقت نیاورد به خانوم دکتر گفتم همه چیز اومکیه ... همه چیز طبیعی و خوبه مشکلی نداره جز به جز رو دیدید ؟؟؟

لبخند زد و گفت همه چیز طبیعی و عالی

باز شروع کرد به کاوش من هی بابایی رو نگاهمی کردمو و می خندیدم ولی بابایی زل زده بود به مانیتور و هیچی نمی گفت ....می خواستم عکس العملاش و ببینم.

کلی طول داد خانوم دکتر ولی در مورد جنسیت شما چیزی نگفت ... باز من دلم طاقت نیاورد خودم پرسیدم خانوم دکتر نی نی ما مشخص نیست جوراباش صورتی یا آبی ؟؟؟

بازم خندید و گفت خیلی کوچولو هست خیلی ... هیچی مشخص نیست الان حداقل تا 16 هفته

گفتم حدس شما چیه یه چیز بگید که من یه تصور داشته باشم ... گفت چیزی که مشخص نیست ولی زیاد امیدوار نباشید (من از این حرف خانوم دکتر خیلی ناراحت شدم اخه یعنی چی ؟ مگه من چی گفتم چرا فکر کرد اگه به ما بگه  نی نیمون دختر طلاست ما ناراحت می شیم بعد از بیرون رفتن از مطب هم هم من هم بابای جفتمون به خاطر این حرف خانوم دکتر غر غر کردیم با همدیگه که یعنی چی ؟ چی در مورد ما فکر کرد آخه )

 

خلاصه گفت حدس من اینه شاید دختر یعنی به سمت اون بیشتره حدسم چون چیزی مشخص نیست

ولی تو این سن و این ابعاد پسرا ب ی ض ه هاشون داخل محیط شکمی هست و هنوز بیرون نیومده که تشخیص بدم باید 16 هفتگی بیای ....

من و بابایی هی خانوم دکتر می گفت این حرفارو  هی از ته دل می خندیدیم و می گفتیم خدایا شکرت

سالم باشه فقط

خدایا شکرت سالم باشه .

این شد که هنوز ما نمی دونیم شما دختر مامان بابایی یا پسر مامان بابا ؟

ولی ترجیحا به همه گفتیم دختر طلا هستید . اینجوری بهترهیعنی من حس بهتری دارم .

یعنی به خانواده بابایی و مامانی گفتیم خانوم دکتر گفته احتمالا دختر طلا هستید .

با بابایی سر اسم شمادختر گلم هم با بابایی یه کم تو ماشین گفتمان کردیم بابایی دید به نتیجه نمی رسیم گفات مگه خانوم دکتر گفت دختره ؟؟؟

گفت مشخص نیست چرا الکی نشستی با من بحث اسم می کنی اگه پسر بود چی ؟؟؟

می خواست با این حرفش از زیر بار حرفای من در بره اخه سر اسم پسر جفتمون توافق داریم .

خلاصه خانوم دکتر سونوگراف گفت ولی جفت پایینه کهخطرناکه و باید استراحت داشته باشی ... که یهو همه خوشی های دنیا برای من زهر مار شد ....

سریع رفتیم مطب دکتر مامانی و نوبت گرفتیم که کلی معطل شدیم .. و خانوم دکتر گفت که باید استراحت کنی و زیاد تو اداره نشیی که نشستن یکی از دلایله ؟؟؟

خوب بهنظر شما نی نی گل اگه مامانی تو اداره نشینه

تازه نبایدم زیاد بیسته ؟؟؟

بعد اونموقع نظرت چیه یه پتو و بالشت بیارم وسطه اتاقم دراز کش باشم ؟؟؟؟؟

 

ببین مامانی چقد شرایط سختی داره ؟؟؟

قرار بود شب بریم خونه عزیز و مامان گلسا گلی رو برای فردا که می ره بیماسرتان اماده کنیم که خوب دیگه من حالم خوب نبود و نرفتیم .

فرا دکتر بهم استعلاجی داد ... خیلی دوست داشتم از صبح با دختر خواهری می رفتم بیمارستان و لی خواهرم دعوام کرد و نزاشت گفت باید استراحت کنی و شر به پا نکن

صبح از ساعت 5 صبح بیدار بودم و برای مامان گلسا گلی دعا کردم

ساعت 6 تحمل نکردم واس دادم ... بعد خواهرم زنگ زد ... گفتم تو رو خدا منم ببرید ... دعوام کرد اونم شدید گفت بیخودددددددددددددددددد

گلسا گلی ساعت 8.25 صبح دنیا اومد و خواهری سریع بهم زنگ زد اول از همه ....چون خواهرم تو همون بیمارستان هست از لحظه دنیا اومدن نی نی هم فیلم گرفته بود خیلی با حال بود از قبل و بعد و همه چیز

وقتی رفت نی نی رو ببینه به من زنگ زد و صدای گریه گلسا گلی رو برام گذاشت

من دیگه داشتم دیوانه می شدمو گریه که منم می خوام بیام تو رو خداااااااا

هر کاری کردم به هر کی زنگ زدم کسی نیومد دنبالم و همه گفتن بیخوددددددددددددد حق نداری بیای و بری باید استراحت کنی ...

 

تا ساعت 12 که رفتم خونه عزیز پلو میگو جانانه شما نوش جان کردی و ساعت 2 برای کلاقانی نی نی خوشگل همگی رفتیم بیمارستان

خاله جونت (اونیکی خالت ) کلی سوپرایز قشنگ کرده بود و یه خرس خوشگل و بادبادکای ناز باد کرده با یه کارت پرس شده با اسم گلسا پچاپ کرده بود که خیلی خوشگل شد و به جای دسته گل با خودش آورد بیمارستان

البته گل طبیعی به خاطر نی نی ها ممنوعه همگی شیرینی و شکلات بردیم با خودمون و ابمیوه .....

خلاصه.....

فداش بشم مننننننننننننننننننننننننننن

ای جان

کوچولو موش کوچولو عروسک خاله اینقد کوچولو بود یه ریزه صورت کوچولو 2800 گرم و قد 49 سانت

ای جانه خاله

همه برای دیدن نی نی اومده بودن ... عزیزم کلی فیلم و عکس گرفتیم ....

من که سیر نشدم ازش

عصرم بابایی رفت سینمامن حالم خوب نبود و نرفتم

خاله هم آش و نون و کماج خرید اومد دنبال من رفتیم خونه عزیز و اونجا با خاله خودم و مادر بزرگ نی نی که اومده بوداستراحت کنه کلی حرفیدیم .

فرداش تو اداره مگه دلم طاقت می اورد ؟

هی دوست داشتم لحظه ورود نی نی به خونه منم باشم اخر سر مرخصی گرفتم زنگ زدم به خاله جونت گفت ما داریم از بیمارستان می ریم خونه گفتم دنبال منم می اید گفت بععععععلهههههههههههههه

خلاصه گلسا گلی رو از بابا و مامانش دزدیده بودن و تو ماشین اونا بود منم بغلش کردم و هی شهر و خیابانارو بهش معرفی کردم

دو تا گوسفند جلو پاش قربونی کردیم و با سلام و صلوات و اسپند نی نی اومد به خونه

هوراااااااااااااااااااا

ناهار پلو و مرغ و خاله جونت هی به من فحش می داد و دعوام می کرد که بخواب کتکت می زنما حرف گوش کن .....

عصرم گلسا گلی رو من و مامانم و مادر بزرگش حمام دادیم

ای جانه خاله

مامانم بدنش رو شست اینقد جیغ کشید من سرش رو شستم ارومه اروم اینقدی که خواهرم گفت چرا این ساکته اینقد بچه ها معمولا سرشون رو که می شوری جیغ می کشن ....

می خواست بیشکونش بگیره گفتم نه ولش کن خوشش می آد نگیریا گناه داره ... بعدم خشکش کردم و روغن مالیش کردم و لوسیون زدم و لباساش .و عوض کردم ای جانه خاله

ان شالله حموم عروسیت خاله جونم .

مامانش هم تمام مدت فیلم می گرفت وگریه می کرد هی می گفت گناه داره کوچولوهه تو رو خدا نشوریدش ....

اینقد با حال قربون صدقش می ره آخه خیلی خشکه تا حالا ندیده بودم به کسی محبت کنه ... بلدم نیست با حال قربون صدقش می ره ....

خلاصه این هم از اتفاقات چند روزه ما

اهان خانوم دکتر برای 1 ماه دیگه شما سونو آنومالی نوشت ... ان شالله که اونجا هم شما سالم باشی عزیزم

یه آز خون هم دادم که تکمیلی هست جوابش 20 روز دیگه می آد.

و اینکه امروز تو اداره خیلی ناباورانه که من یه یمن قدم شما می دونم اتاق من و عوض کردن

الان دارم خیلی راحت از اتاق جدید برای شما می نویسم عزیزه دلم ....باز می خواستم بنویسم خانومم

 

دوست دارم

عاشقتم

عشقی خوده خوده عشق

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان منصوره
27 فروردین 93 22:57
ای جونم خیلی خوشحالم خووووووووووووووووبی،از نگرانی داشتم سکته میزدم،ولی خدا رو شکر خوبی،نی نی سالم،منم موقع النا جفتم پایین بود 9 ماه استراحت مطلق،البته النا 8 ماش پر شد 1 هفته رفته بود تو 9 ماه،قرصتو بخور که بهت تو تهوع فشار نیاد،ببخشد اینو میگم یوبس شدی زور نزن،رو توالت فرنگی بشین،تو حموم زیاد نششششششششششششین،با بالا رفتن سن بارداری جفتت میره بالا،الکی کله شق بازی در نیار استراحت کن،که یه وقت خدددددددددددایی نکرده پشیمون نشی،استرررررررررررررراحت،بعد زایمانت انقدر دور بزن سیر نشی،ببخشید شاید بهم ربط نداشته باشه,ولی من انقدر سختی کشیدم،قبل النا 3 تا سقط بی دلیل داشتم،بارداری سخت،تهوع،جفت پایین،زایمان زود رس،دیگه از هر چی بارداری بیزارم،ایشالله النا رو خدا واسم صحیح و سالم و صالح نگهش داره(آمین)فراستی خاله شدنت مبارک،ایشالله نی نی خودتو حموم کنی،مواظب خودت باش،
مامان منصوره
30 فروردین 93 22:50
بهشت ها برای تو آفریده شده اند و درختان برای اینکه سایبان تو باشند سر از خاک بر می آورند....روزت مبارک عزیزم