نازار مامان و بابانازار مامان و بابا، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره

عشقی خوده خوده عشق

30- 100 روزگی

1393/2/6 8:01
نویسنده : مامان نازار
252 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلام مامان قشنگم خوبی عزیز دل

خوب امروز به روایت تاریخ پ مامانی شما 97 روزه و 13 هفته و 6 روزه هستید و از طرفی سونو ان تی که می گن دقیقتر و بر اساس رشد نی نی هست

شما 100 روزه و 14 هفته و 2 روزه هستی میوه دل مامانی .

ای جانم یعنی الان من وقتی دستم رو مشت کنم شما اندازه مشت دست بسته مامانی هستی ...

حتی اثر انگشتای قشنگ و کوچولوتم در حال شکل گرفتن هست .

شکم مامانی دیگه یه کوچولو جلو اومده وبابایی هی با شمک مامانی حرف ی زنه وبوست می کنه .

وزنمم که هی بعلهههههههههه بالا رفته دیگه ولی فدای سرت عزیز دل .

از لحاظ حالت تهوع و حال بدی همچنان مثل قبل ولی به جای روزی 1 قرص دمیترون روزی نصبش رو می خورم . می گن کم کم باید این حالت تهوع کم بشه .

 

این چند روز برای خانواده مامانی روزای خوبی بود . یه مسئله خیلی مهم حال شد اونم به دسته مامانیت ...

با اینکه مامانی ته تغاری و سنش از همه خواهر برادرا خیلی کمتر و اونا سن پدر مادر من و دارن ولی همیشه همه کارا به عهده من هست ....

با وجود شما یه کم حل کردن این شکل سخت بود و من نگران شما بودم ولی چاره ای هم نبود . خدا رو شکر تمام زنگا و صحبتا و هماهنگی های حضوری از طرف من و بابایی و تو خونه ما انجام شد . توافقه بین دو طرف صورت گرفت و امروزم کارایآخر انجام می شه ...

ان شالله همیشه شادی باشه تو خانواده ... و همیشه خوشبخت و عاقبت به خیر و آبرومند ....

 

ولی اینم بگم مامانی یه کوچولو هم اذیت شد .. ولی اشکال نداره فدای سرت ....

خاله حجیه برای شما تو باغشون که تو شهر شیراز و استان فارس هیت وو یه منطقه خوش آب و هوسات از همون موقعی که باغ رو خریدن یعنی حدود 2-3 سال پیش یه درخت گردو کاشت .

الان با بار امسالش می شه دو سال که این درخت گردو داده ... دیشب به مامانی زنگ زد . گفت جا پهن کردم ججلو وردی ویلا رو به روی درخت گردوی پسرت ......

ای خدا از دسته این خاله حجیه پسر دوست ... خوبه خودش دو تا دختر داره هااااااااااا

عزیزه دلی شوخی می کنه می دونم چه دختر چه پسر خیلی دوست دارن همه .

من همیشه وقتی ناراحت می شم از یه سری برخوردا بهت می گم ...

تو عزیز دله مادرتی هیچ کسم دوست نداشته باشه مهم نیست دوست داشتن من و بابایت اینقدر زیاد هست که لبریز بشی و احتیاج به هیچ محبت دیگه ای نداشته باشی از هیچ کس ... مطمئن باش ...

 

این حرفا هم برای قبل از تولده وگرنه خاندان ما و بابایی کلا دختر دوستن ... الان گلسا و نهال از جونشون بیشتر براشون عزیزن برای هممون

خوب برم که اول ماه و مامانی تو اداره کار زیاد داره .

می بوسمت

راستی رئیس بابایی از سفر خانه خدا برگشتن و یه سری از همکارارو برای شام دعوت کرده بود .. و اونجا باردار بودن من لو رفت .. ولی من همچنان مشغول انکار کردنم ....

دوستدارم بی حد و بی مرز

عشقی خوده خوده عشق

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان مهدیه
6 اردیبهشت 93 19:46
جانم سر فرصت میام همه رو می خوانم الان موقع اذانه که اومدم. نه گلم ما هم اینجا .... ز یاد داریم. اونی که جنسیتش مشخص شده گل پسره! اونی که دختره مشخص نشد. من تو هفته نوز دهم. این هفته سونو بررسی اندامهای جنین رو دارم اگر دختر شیطون بلام هم خودش رو نشون بده که خیال مامانی راحت می شه اما می ترسم که بشم ام البنین. البته شوخی می کنم. سالم باشن انشالله. فرقی نمی کنه. دخترر داشتن علاوه بر رحمتی که داره لیاقت هم می خواد. مطمئن نیستم داشته باشم. التماس دعا بانو. بوس
مامان مهدیه
7 اردیبهشت 93 9:47
دیشب چند ساعتی طول کشید تا تونستم همه ی پست ها رو بخونم. چه ویار سختی داشتی بانو. ایشالله زود زود تموم میشه. حال بد من چند روزه که خوب شده. اینقده راحت نماز می خونم که نگو و نپرس. تا حالا می مردم و زنده می شدم وقتی سجده می رفتم و بلند میشدم . حالا سبکم. خیلی سبک. ایشالله ماه چهار که تموم شه اونقد سبکی که باور این رروزهای سخت برای خودت هم دشواره چه برسه به اون کوچولویی که بعدها بزرگ می شه.