نفس بابایی
سلام
نفس بابایی
آره درسته نفس بابا، این تنها کلمه ای است که بعد از مشخص شدن جنسیتت می تونم در مورد تو بگم، آره قربونت برم حالا که شش ماه رو با هر دردسری که برای مامانی داشتی تمام کردی و وارد 7 ماهگی شدی باید خودومون برای تشریف فرمائی جنابعالی آماده کنیم.
نفس بابایی؛ الان که دارم برات می نویسم حدود 21 روزه(از اول ماه رمضان) بابایی مجرد شده نه فکر اشتباه نکن، به خاطر بلاهاییه که شما سر مامان گلی آوردی، آخه اصلاً حالش خوب نیست و رفته خونه عزیز جونت تا یک ماهی استراحت مطلق(که خیلی از مامانی بعیده) داشته باشه که به حول قوه الهی حالش که خوب شد برگرده خونه، البته بعداً من و دعوا نکنی که چرا از مامان گلی نگهداری نکردم،چون من سرکار هستم مامان گلی باید یکی کاراشو بکنه.
عزیز دردونه بابایی؛ جای مامان گلی و نازار تو خونه خیلی خالیه قول بده کمتر مامان و اذیت کنی تا زودتر برگردین خونه آخه من بدون شما دوتا نمی تونم، راستی تازگی هم حرکاتت بیشتر شده و بیشتر از قبل احساست می کنیم، هر تکونی که می خوری قلبم تکون می خوره واقعا قلبم تکون می خوره (اغراق نمی کنم) خیلی لذت بخشه، حیف که خونه عزیزت نمیشه بیشتر احساست کرد(آخه اونجا نمیشه...)
ملوس بابایی؛دیشب با مامان گلی نقشه اتاقتو کشیدیم که چطوری آماده آمدنت بشه،قراره بابایی دو روز تعطیلات عید فطرو وسایل اتاق و جم و جور کنه بعدش نقاشی بشه و بعد خرید تخت، کمد و ...
آره به راستی که دخترا شاهکار زیبای خلقت هستن، نمی دونی که حس بابای دختر بودن چقدر قشنگه،واقعاً احساس بابا بودن به آدم دست می ده نمیشه تصور کرد،نمیتونم باور کنم که من هم صاحب یک مخلوق دلبری خداوند شده ام ، مخلوقی که با آمدنش نقش و نگار به زندگی ما می دهد؛ناز کردنش؛لوش شدنش؛لطیف بودنش؛پربرکت بودنش؛معصوم بودنش و در یک کلام به قول مامان گلیت:تو «عشقی،خود خود عشق»
جان بابایی؛ عشق بابایی؛ برای آمدنت لحظه شماری می کنیم.