نازار مامان و بابانازار مامان و بابا، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره

عشقی خوده خوده عشق

40- تمام دنیای مامان

1393/5/14 8:10
نویسنده : مامان نازار
227 بازدید
اشتراک گذاری

سلام تمام دنیای مامان . سلام عشق سلام جون سلام نوررررررررررررررررررررر

الهی مادر فدای تک تک سلولای بدنت بشه قشنگم خانوممم عزیزم

عروسک مامان حالش خوبه ؟؟؟

دعوام نکنی ها نگی مامان تنبلی هستما نه به خدا این چند مدت حسابی اتفاقات رزیز و درشت برامون افتاده .

از 5 تیر ساعت 10.5 صبح که از خواب بیدار شدم تا امروز که 14 مرداد هست خدا می دونه چی بهم گذشته ....

هر روز با ذکر توکلت و علی الله به شب رسوندم .. روزی هزار بار سپردمت به خدا و تمام نگرانی هام و بردم از دلم فقط به خاطر شما ...

خدایا خدایا ... چی کشیدم و چی می کشم ...

انواع قرص و آمپول و شیاف و دردای مختلف و اشکا ...

حالتای روحی و جسمی مختلف رو تجربه کردم فقط به خاطر اینکه یه سلول از بدن شما مشکل دار نباشه .

چقدر مادر بودن حسه خاصیه .... و چقد فرزند بودن وحشتناک ....

نمی دونم ما فرزندایی که یه روزی مادر می شیم می تونیم از پس این دینی که پدرو مادرمون بخصوص مادرامون به گردنمون دارن بر بیایم یا نه ؟؟؟

عزیز یه لالایی همیشه می خونه که :

 

لالایی آی لالایی آی لالایی عزیز نازنین مو لالایی

لالایی آی لالایی آی لالایی مو خوابت می کونوم خوابت نمی آد

بزرگت می کونوم یادت نمی آد

 

منم این لالایی رو همیشه برای شما می خونم و چشمام پر اشک می شه که شما در آینده هیچی یادت نمی آد از این روزا هیچی ...

حدود 1 ماهی خونه عزیز جون بودم و زحمت من و شما و بابایی گردن عزیز جون ... ماه رمضون بود من که به خاطر شرایطم و شما نمی تونستم روزه بگیرم ... بابایی برای افطار می اومد خونه عزیز جون و بر می گشت مجدد بعد از چند ساعت خونه خودمون ... کلی دلتنگ بابایی بودم تو این مدت ...

ولی خوب خونه عزیز جون همیشه شلوغ پلوغه و همه درو برم بودن بخصوص

گلسا گلی ... البته خدا نکنه شما به گلسا گلی برید .. آز بس بچه نغ نغویی هست از 2 ماهگی از آدما غریبی می کنه و لونج می آره اینقدم با مزه همش مشغول گریه کردن . به خصوص از خال جان تا نگاه می کنه می زنه زیر گریه ... گاهیم گریه های بی دلیل که هر کاریش کنی ساکت نمی شه و سیاه می شه از شدت گریه . ولی با من خوبه ... نمی دونم چرا وقتی بغل من می آد البته من به خاطر شرایطم نمی تونم خوب بغلش کنم یا وقتی باهاش حرف می زنم ساکت می شه و زل می زنه تو چشمام ....

فکر کنم من و با مامانش اشتباه می گیره ...

خلاصه حسابی عزیز جون اذیت شد ...

از روز شنبه 11 مرداد هم یعنی بعد از تعطیلات عید فطر مرخصی استعلاجی مامانی تموم شد و باید به خاطر مشکلات اداره با این وضعیتم بر می گشتم اداره ....

 

خدایا روز شمنبه اداره برام جهنم بود ... شبا تا ساعت 4-5 صبح خوابم نمی بره از اونور باید ساعت 6 بیدار شم ... اون هم با میگرن شدید و تهوع وحشتناک تر .. روز شنبه اینقد بالا آوردم که تمام گلوم زخم بود و نمی تونم یه لیوان آب بخورم .. مردمو زنده شدم تا شد ساعت 3 و رفتم خونه اونم با تاکسی تلفنی و بابایی نیومد دنبالم ....

خونه هم که یه داستانی پیش اومد ... و همون شب بر گشتیم کلا خونه خودمون ....

درسته که خونه عزیز جون برای استراحت من خیلی بهتر بود همه چیز فراهم و درو برم .. ولی خوب هیچ جایی خونه خوده آدم نمی شه ....دوست دارم با شما گاه گداری خلوت داشته باشم و بتونم تمام قد در اختیارت باشم و با دخترم درد و دل کنم و کارایی که لازمه رو انجام بدم برای شما ...

1 شنبه پلو مرغ از بیرون گرفتیم و دو شنبه هم بابایی برام گوشت چرخ کرده با پیاز و رب سرخ کرد ...

دسته بابایی درد نکنه تمام کارای خونه افتاده گردنش...

اتاق خواب شما رو هم به زور خالی کردیم و وسایل رو بردیم خونه عزیز ... می خوایم رنگ خوشگل بهش بزنیم چون پرده اتاقت بنفشه اتاق رو هم بنفش می زنیم دیشب که رنگ
 کار بد قول نیومد ببینیم امروز می آد یا نه .

راستی خاله تهرونیت حسابی شرمندمون کرده برات کلی چیزای خوشجل خوشجل خریده . جدیدا هم که کلی چیزای خوشجل خوشجل مثل گیر سر با روبانای خوشگل و پاپوش داره با دستای خودش برات درست می کنه دسته گلش درد نکنه .

عمه کوچیکه هم ... ای وای من نگو که دلم ازش خونه اگه پیشم بود حسابی کتکش می زدم تا دلم خنک بش یه کم .. نتیجه کنکورش اومکده ابدا خوب نبود بچه به این زرنگی امید اول پزشکیمون گند زد و رفت ....خیلی ناراحتم خیلی ...ان شالله امسال بخونه و یه رتبه عالی بیاره باعث افتخار دختر طلای من بشه .

 

از شما بگم که امروز شما 28 هفته و 3 روزتون هست خانوم خوشگلم

قدتون حدود 38 سانت ووزنتون هم بر اساس صفحات اینترنت حدود 1 کیلو ...

ای من فدای شما بشم خوشگل خانومی . ولی حسابی هزار ماشالله شیطون بلایی و ورج و وروج می کنی .

یعنی گاهی خودت و قل می دی از این ور دلم به اون ور ...

گاهیم که لگدای محکم .. خیلی وقته حرکتات از روی پوستم کاملا مشخصه ... بابایی هم حسابی کیفور می شه و قربون صدقه شما می ره و تن تن شما رو از روی شمکه من می بوسه ...

می گه وقتی شما تکون می خوری تمام بدنش می لرزه ...

راستی شیطون بلا مامانی رو حسابی توپولی کردیا خاله می گه فک کنم رکورد بزنی و به وزن 30 کیلو اضافه تو بارداری برسی بعیدم نیست والله .

کی می خواد بر گردونه این همه وزن و .... خدا رحم کنه ...

شما سالم باش فدای یه تار موی شما

خیلی دوست دارم خیلی خیلی خیلی ...

عشقی عشق خوده خوده عشق

 

پسندها (1)

نظرات (0)