نازار عشق بابا و مامان

سلام بابائی، سلام زندگی

قبل از اینکه بخوام مطلبی را بنویسم واقعا از مامانی باید تشکر کرد چون مثل همیشه پرتوان و با عشق مطالب و می نویسند و باید دوتائیمون بهش افتخار کنیم.

بابائی امروز جمعه 93/5/24 نقاش اومده که اتاقتو رنگ بزنه،اتاقی که با کلی ذوق و شوق منتظر تمام شدن نقاشیش هستیم تا زودتر وسایلتو بچینیم ،با نظر مامانی رنگ اتاقت یاسی خوشرنگی شده،البته مامانی الان خونه نیست و از دیروز بعدازظهر به خاطر بوی رنگ خونه عزیزت رفته،راستس دیشب هم تولد دختر خاله ات م ه س ا بود که 20 ساله شد،بابائی هم حدود ساعت 23 به جمع آنها اضافه شد البته خوده خاله م ه س ا و باباش داشتن از شیراز می اومدن برای تولدش و بعد از بابایی رسیدن. همش اذیتش می کردیم می گفتیم نی نی تو بخش نوزادان بستری بوده باباش تازه آوردتش خونه ،خوش گذشت، شماهم حضور داشتین البته تو شمک(شکم) مامانی.

تو این هفته تقریبا دیگه کل وسایلتو خریدیم ، راستی این هفته بابائی با تمام مخالفتهایی که همیشه داشت تصمیم گرفت که کالسکه برات بخره(البته با توجه به اینکه یکبار دختر عمه ات-ن ه ا ل- رو بغل کرد و با مامانش رفتیم بازار تصمیم به خرید کالسکه گرفتیم چون نهال ماشاالله تپل مپل بود و واقعا کمردرد گرفتم-فکر نکنی بابا ضعیف بوده،بابائیت ورزشکاره ولی ن ه ا ل ...)،ان شالله بعداً با همدیگه با کالسکه خوشکلت میریم ورزش.

بی صبرانه منتظر اومدنت هستیم و هرلحظه شاید باور نکنی به سختی می گذره

الهی من فدای اون حرکاتت بشم که بعضی وقتها گریه مامانی رو در میاری(حرکت که چه عرض کنم)تمام اعضای داخل بدن مامانی رو با لگدات داغون کردی،فکر کنم دلت برای بابائیت تنگ شده که عجله داری.

خداوندا از تو سپاسگذارم كه لذت پدر شدن را به من چشاندي واز تو مي خواهم همواره يار و ياور و حافظ گل کوچک و نازار ما باشي و او را در هيچ يك از مراحل زندگي تنها نگذاري و بابت این هدیه ی نفیس و دوست داشتنی تا همیشه سپاسگذارت هستیم.........