نازار مامان و بابانازار مامان و بابا، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 18 روز سن داره

عشقی خوده خوده عشق

51- مبارکت باشه گل دخترم

1393/6/11 13:00
نویسنده : مامان نازار
220 بازدید
اشتراک گذاری

سلام خانوم خوشگل مامانی ...

خوشگل مامان حالش خوبه ؟؟؟

ای جان مادر یه کم حرکتات کم شده که می گن تو این هفته ها به خاطر بزرگتر شدنت و تنگ شدن جات طبیعیه .. مادری من نی نی توپولووو خیلی دوست دارم .. دیدی که برنامه دارم برای هر روزم از صبح تا شب که چی بخورم که برای شما مفید باشه ... دختر گلم حسابی همه چیزایی که مامانی می خوررو شما بخور که توپولی بشه ...

گاهیم مثلا دارم یه چیز می خورم می زارمش رو شکمم می گم هام هام کنه گل دخترم .. اینقد بقیه به این خول بازیای من می خندن .. مثل وقتی می رم تو اتاقت شکممو می زنم بالا می گم نگاه کن اینجا اتاق شماس ...

 

دیروز ظهر بعد از اداره رفتیم سرویس خوابت رو تسویه حساب کردیم . همون موقع که مدل دیگه تازه آورده بودن از یه تولیدی دیگه که من قبلا تو تی وی دید بودم مدلشو یه آن شک کردم که عوض کنم طرح رو ولی خوب بابایی این مدل رو بیشتر دوس داشت البته اون طرح 1 میلیونم رزونتر بود ولی بابایی گفت فدای سر دخترمک .. جنس خوبتر برای دخترم می گیریم ..

ناهار خونه عزیز جون بودیم مرغ درستیده بود و میگو که من میگو رو قایم کردم  گفتم این برا شب .. که باز شب عزیز جون علاوه بر میگو برای شما گل دخترم گوشا چرخ کرده تفت داده شده هم درست کرده بود

فک کن مرغ گوشت میگو چیزایی که من نه دوست دارم نه لب می زدم ولی به خاطر شما هر روز دارم می خورم ...

راستی بابایی دیروز صبح ساعت 10 رسید خونه و شهرمون .. کلی هم چیزای خوشمزه اورده بود کلی گوشت و گردو خریده بود

عمه بزرگه از مشهد برای شما یه لباس خیلی خوشگل خریده بود برای منم یه بلوز خوشگل نمی دونم روزی روزگاری اندازم می شه یا نه ؟؟؟

عزیزبابایی هم برات بلوز شلوارو و عمه ها هم دو تا کش سر خریده بودن

دست همگی درد نکنه

آهان زن دایی بابایی هم از ماه عسل برای شما یه ست 5 تیکه نوزادی آورده بود ولی رنگ سفید آبی ؟؟؟

ساعت 6.40 دقیقه

بله بله بله بالاخره انتظار مامانی به سر رسید و نصابای محترم ساعت 6.40 دقیقه وسایل اتاق شما نازار رو آوردن و شروع کردن به نصب تا 9.5 طول کشید

بابایی هم از همون لحظه ورود و مراحل کار کلی عکس گرفت ...

خیلی ذوق زده بودیم نصابای مهربونی بودن کلی کمد و بوفه رو چند بار جابجا کردن با بابایی که مدل بهتر رو پیدا کنیم برای قرار دادنش ...

بعدم به عمو مسعو زنگ زدیم (شوهر خاله کوچیکه مامان ) و چند تا شاسی سفید برای اتاقت سفارش دادیم و اندازه هاشو گفتیم ...

امروز صبح هم یه سری کارای اسم و حلقه نمدی دیدم و انتخاب کردم ...

برای اتاقت هم دیگه انتخابمو کردم و از فرش ر ا د  دو تا طرح بهشون دادم که سریع اونی که می خواستم رو برام طراحی کردن و فرستادن به ایمیلم ... یه کم هزینش بالاتر از فرشای عادی بازار می شه ولی خوب شما ارزشش و دارید که خاص ترینا برای شما باشه ...

 

حیف که خونه خودمون نیست اگه خونه خودمون بود خیلی برنامه ها برای اتاقت و خونه داشتیم فعلا که باید با همین خونه س ا ز ما ن ی و هزینه کمتر کردن سر کنیم ..

اینقده ذوق دارم کلی از اتاقت عکس گرفتم هنوز هیچی داخلش نیستا ولی ذوق زدم با بابایی نشستیم داخلش کلی حرف زدیم ...

روزگار خوش ما مستدام باش و با اومدن شما شیرین تر ان شالله ...

ان شالله اتاقت کامل کامل که شد همه عکسای سیسمونی و اتاقت رو می زارم خانومی ...

 

عاشقتم عاشق ... یعنی عاشقاااااااااااااااااااااااااااااا

 

عشقی خوده خوده عشق

 

 

پسندها (1)

نظرات (1)

مامی نسیم ✿◕ ‿ ◕✿
16 شهریور 93 0:39
خوشحالم که خوشحالین . به شادی قدم توی اتاقش بزاره انشا الله