نازار مامان و بابانازار مامان و بابا، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 18 روز سن داره

عشقی خوده خوده عشق

53- پرنسس مامان کیه ؟؟؟

1393/6/16 7:44
نویسنده : مامان نازار
228 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دختر قشنگ مادر ...

الان شما یه دختر 33 هفته ای نازار هستید

اینقد این کلمه مادر رو دوست دارم .... یعنی دوست دارم در آینده وسط مامان گفتنات گاهگداری هم بگی مادرررررررر

یعنی کشدار بگیا

گاهی خودم با خودم تکرار می کنم :

مادررررررررررر بگو مادرررررررررررررر

 

قشنگ مامان  این روزا مامانی زیاد حالش خوب نیست حسابی سنگین شده . خوابیدن نشستن راه رفتن همه چیز همه مدله سخت شده و نفسا به شمارش ... گوشت و بیار د ختری به کسی نگیا مامانی 20 کیلو گامبولو تر شده ... هی وای من کی این وزن  رو بیاره بعد از زایمان پایین.

دیروز نوبت دکتر داشتم از این به بعد دو هفته یه بار باید برای ویزیت می رفتم ...

فک می کنی تو دو هفته مامانی چقد اضافه کرده بود ؟؟؟

بله باعث آبرو ریزی من به جای 1 کیلو 3 کیلو اضافه کرده بودم .... همش تقصیر عزیز جونته .. از بس مدامغر می زنه بخور بچت توپول شه ... بخور جون بگیره .خونه خودمون بودم همیشه نرمال می اومدم بالا ولی هر دفعه به خاطر استراحت مطلق اومدم خونه عزیز جون این مدلی شدم .

البته یه چیزم هست 1 کیلوش کاذب بود  از بس دیروز پر خوری کردم عزیز جون یه پلو میگو دبش درستیده بود هی من خوردم هی من خوردم ...تازه تا ساعت 8.5 که رفتم دکتر کلی چیز میز دیگه هم خوردم نمی دونم چم شده بود دیروز .. کلی گریه کردم .. از اداره که اومدم خونه شده بود  ساعت 3.5 خیلی حالم بد بود همکارم ماموریت بود نمی تونستم زودتر مرخصی بگیرم .. سر ناهار قهر کردم و گریه ... بعدش دوباره گریه اینقده روز بدی بود همش دل مامانی الکی بارونی می شد بیخود بیخود . هی بقیه می اومدن نازمو و می کشیدن ... دختر بدی شده بودم ... البته مامانی رو درک کن فشار خیلی روم زیاده یه روزایی کم میارم .. دعوا نمی کردما همینجور اروم اروم و بی صدا اشکام می اومد پایین بی دلیل .

فک کنم دلم داره بهونه بغل کردنتو می گیره کاش این 9 ماه 2 ماه بود ....

خلاصه خانوم دکتر دو تا خبر خوب هم بهم داد ... اول اینکه اتاق عملای بیمارستانش رو گذاشتن شنبه و 1 شنبه و دو شنبه و این یعنی اگه شما دختر عجولی نباشی من می تونم تاریخ زایمانم رو برای 27 مهر تنظیم کنم

که شما دختر مهری ماهی من متولد 27/7 باشی که تاریخ تولدت خوش آهنگ باشه و بعدم اینکه نوع عمل قبلا فقط بی هوشی بود به دلایلی برای بیمارستان الان گفت بی حسی هم می تونیم انجام بدیم ...

 

من دیروز کلی خوشحال بودم هم برا تاریخ هم برای بی حسی گرفتن ... آخه دوست دارم اگه شرایط فراهم نشد و نتونستم زایمان طبیعی کنم ... آخ که چقد دوست دارم زایمان طبیعی کنم ولی کو حامی همه می ترسوننم و دعوام می کنن تا می گم زایمان طبیعی ... اونجوری با بی حسی می تونم لحظه دنیا اومدن شما رو ببینم و حس کنم نه اینکه دراز کش بیهوش... برام خیلی مهمه که اون لحظه هوش داشته باشم و درکت کنم و صدای قشنگت رو بشنوم ...

 

ای جان مادر.......

عشقی خوده خوده عشق

پسندها (1)

نظرات (7)

مامان پریسا و بابا مهرداد
16 شهریور 93 8:45
مامان مهربون .. چقدر وبلاگتون رو زیبا نوشتید انشاله به سلامتی نی نی قشنگتون بیاد پیشتون و دلتون رو شاد کنه به منم سر بزنید عزیزم میشه یه قرار بزاریم ؟؟ اینکه برای همدیگه دعا کنیم. موافقید؟
نازنين
17 شهریور 93 3:36
سلام من نازنين هستم و 12 سالمه خوش به حال دختر تون كاشكي يكي اينجوري مارو دوست داشت خوش به حالش خاله
نازنين
17 شهریور 93 3:46
خوش به حال ني ني تون كاشكي من جاي دختر تون بودم خاله كاشكي يكي هم منو دوست داشت جوري كه تو دخترتو دوست داري منم اون جوري دوست داشته باشه دلم داره اتيش ميگيره
مامان نازار
پاسخ
سلام عزیز دل خاله خوب منم خاله شما ... آخه حتی شوهرمم وقتی می خواد من و صدا کنه بهم می گه خاله از بس همه بهم می گن خاله اصلا من مامان شما ... اگه من مثل خواهرام تو سن پایین ازدواج کرده بودم می تونستم یه دختر همسن و سال شما داشته باشم .... عزیزه دلم اینجور نیست به خدا .. بزار مادر بشی ... ان شاللله چند سال دیگه به تمام این اجساسات می خندی .. هیچ مادری نمی تونه دوست نداشته باشه بچش و .. الان می فهمم که نمی تونه .. بچه یه چیز عجیبه خاله عجیب مامانم می گه بچه دشمن عزیزیه ... مطمئنم مامان و بابا فراووون دوست دارن ولی خوب پدر مادرا به خاطر مشغله هاشون گاهی کمتر عنوانش می تونن بکنن برای بچه هاشون یا گاهی به خاطر اصولات تربیتی که مد نظرشون هست سعی می کنن پا رو دلشون بزارن و سخت گیر بشن ... عزیز دلم کاش آدرس وبلاگت و گذاشته بودی گلم می بوسمت
مامی نسیم ✿◕ ‿ ◕✿
17 شهریور 93 14:19
انشا اللله به سلامتی عزیزم فقط اینم در نظر بگیر میگن بی حسی بعدا کمر درد میگیری
نازنين
17 شهریور 93 20:50
مامان منم منو دوست داره اخه با هم دعوا كرديم من خيلي ناراحت شدم فكر كردم مامانم دوسم نداره اما امروز فهميدم كه اينجوري نيست مامانم منو خيلي دوست داره تازه قراره برام يه وبلاگ درست كنه من اشتباه فكر كردم و من الان خيلي خوشحالم
نازنين
17 شهریور 93 21:01
اخه بامامانم دعوا كردم مامانم منو زد به خاطره همين فكر كردم مامانم دوسم نداره اما فميدم كه اينطور نيست مامانم خيلي خيلي خيلي دوسم داره ازم معذرت خواهي كرد و همديگرو بوس كرديم الان خيلي خوشحالم مامانم يه دنياااا دوسم داره. من اشتباه فكر كردم
ع
25 شهریور 93 6:11
ع