نازار مامان و بابانازار مامان و بابا، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 19 روز سن داره

عشقی خوده خوده عشق

59- 36 هفتگی نازار مامان و سر در گمی زایمان

1393/7/6 9:40
نویسنده : مامان نازار
347 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلام دختر کوچولوی موچولوی مامانی

خوبی دلم ؟ خوبی گلم ؟

مادر فدای تک تک سلولای بدنت بشه  تو خوب باش  نازنین مادر من مهم نیستم ...

 

خوب شما الان یه دختر طلای 36 هفته هستید ؟؟قربونت برم که حسابی بزرگ شدی و قوی شدی ....

از احوالات مامانی هم اگه بخوای بپرسی زیاد این روزا حال و روزش خوب نیست هم جسمی هم روحی .. جسمی که خوب اخرای بارداری و شرایط سخت برای همه مخصوصا منی که وزن زیاد بالا رفته . یعنی شبا شده برام کابوس ... دارم می میرم از خواب ولی مگه خواب به چشمام می ره .. مدامم کمرو زیر دلم و نشیمنگاه و پاهام وحشتناک درد می گیرن تو خواب یا عضله پام قفل می کنه ... خروپفای بابایی که از همه اینا بدتر ...

 

روحیم که خوب باز شاید به خاطر بارداری و ترسا و استرسا باشه نمی دونم .... ولی هیچ کسم تو کم شدن هیچ کدوم از این مسائل کمکم نمی کنه مخصوصا بابایی. خودش شده با طرفداری کردن الکی از یه عده که نه هستن نه می شنون نه کاری قراره برای من و زندگیمون بکنن بدتر از بد .. و مدام باید یه چیزی برای بحث کردن از اونا وسط بکشه .

 

راستی همچنان درگیر تکمیل اتاقت هستم ... نگران نباش مادری همه چیز تا موقع اومدن شما ان شالله آمادست .

دیشب رفتم دکتر ی ا ر ی . و خبری داد که مامانی رو اصلا خوشحال نکرد . نمی دنم چرا باید همیشه یه جای کار بلنگه ...

گفت تا 20 مهر بیشتر اینجا نیست و بعدش می ره مرخصی حدود 2 هفته

و این یعنی تمام برنامه های ما بهم می ریزه

گفت اگه بخوای نی نی رو 20 مهر دنیا میارم ..ولی خوب خاله جونی می گه ریسکه و اگه بشه بیشتر نگهش داشت خیلی بهتره ...

گفت می تونم یکی از همکارامو و معرفی کنم بهت و بری اونجا ... من هی گفتم دوست داشتم تاریخ تولد دخترم خوشگل باشه و 27/7 باشه ...

دکتری هم که معرفی کرد اونم تو این تاریخ اتاق عمل نداره

اتاق عملش برای 26 و 28 و 30 مهر هست ...

سخته 9 ماه زیر نظر یه دکتر باشی و آشنا باشی بعد برای زایمان مهمترین مرحله بری پیش یه دکتری که ابدا نمی شناسیش ...

حالا اگه این تفاسیر بشه مجبورم دیگه .. زایمان اگه شرایط خوب باشه می زارم برای 30 مهر 4 شنبه که بعدش هم دو روز تعطیلی باشه و خاله ها و بقیه راحتتر باشن.

نمی دونم فعلا سر در گمم؟؟؟؟

بابایی هم که اصلا کمک نمی کنه

نمی خوام یه تاریخی رو دوباره تو ذهنم اوکی کنم بعد به برنامه بقیه نخوره و کنسل بشه . تو این روزا هر چی بهش می گم مخالفت می کنه .. نمی دونم اون بارداره یا من ؟ خدا کنه همیشه این 9 ماه یادم بمونه

هیچ وقت فراموش نکنم تو این ماه چی گذشت بهم از همه جنبه ها و دیگه نخوام که روزی روزگاری تکرار بشه این 9 ماه برام ....

تمام اشکا بغضا تنهاییا و حسای خوب و بدش یادم بمونه ...

بهش می گم تاریخارو با خانوادت هماهنگ کن نه دوباره یه تاریخ بگیم اونا مهالفت کنن تو هم که گوش به فرمان بعد بخوای تغییر بدیا .. بهش می گم کیا می خوان بیان مشخص کن  باید جا وغیره و ذالک رو بدونیم چقده .. اگه تعداد نفرات زیادن اگه خواهرت با بچه 8-9 ماهش و شوهرم بخوان با بقیه بیان دیگه تو خونه ما جای نفس کشیدن نیست خونه به این کوچولویی و شرایط خاص ... با بچه نو پا اونم تو خونه شلوغ پلوغ و پر وسیله ما .. و شرایط یه زن وضع حمل کرده چه طوری مرد نامحرم کنارم باشه ومن بشینم و پاشم و برم حمام و دستشویی تو دل خونه ....

بحثیم نکردما فقط گفتم اگه می خوان بیام من مجبورم اون 1 هفته رو برم خونه مامان .. که هم اونا راحت باشن و جاشون بشه هم من راحت باشم ...

ولی همین و کرد یه داستان ...

 

امروزم که اداره خبرای خوبی نبود همکارم اومده می گه رییس گفته فقط با 3 ماه مرخصی زایمانش موافقت می کنم ... جایگزین ندارم جاش بزارم . حالاخوبه مرخصی اداره ما 6 ماه هست و 1 ماهش تو فروردینه که عملا تعطیله دیگه .خیر سرم کارمنده یه اداره دولتیم .. اونایی که تو شرکتای خصوصین چی می کشن .

یعنی چی این همه تفاوت یه جا 10 ماه می رن یه جا 9 ماه یه جا 6 ماه

بعد دسته رییسارم باز گذاشتن که تمام این ماه ها رو خودتون می تونیدکم و زیاد کنید .. یه رئیس از خدا بی خبری هم پیدا می شه اینجوری می خواد بکنه ...

آخه عزیز دل مادر من شمای  3 ماهه رو چه جوری از 7 تا 4 عصر بزارم مهد ...من برای همون 6 ماه کلی عزا داشتم ...

 

حسای بد مگه چیه همیناس دیگه ...

همیناااااااااااااااااا

نازنین مادر تونباشی چه امیدی به دل خسته من ... خدایا چقدمادر بودن سخته .. چقد می تونه هم خوب هم بدت بکنه می تونه هم فرشته هم شیطانت بکنه .. خدایا این موجود کوچولو رو چقد عزیز آفریدی که حاضری به خاطرش حتی سر به تنه خودتم نباشه چه برسه به بقیه ...

 

خدایا مثل همیشه کمکمون کن .. به من و دختری رحم کن ... من واقعا دیگه روحی و جسمی تو این سالا اینقد سوهان خورده شدم که آمادگی هر گونه شکستن و پودر شدن رو دارم ....

شایدم الان پودر شدم و خودم نمی فهمم .. مگه چیه همین حس و حالای منه دیگه ....

 

مادری عاشقتم عاشق

هیچ کس و هیچ چیز رو تو دنیا ندارم هیچ کسسسسسسسسسسسسسسس. هیچ دلخوشی تو دنیا ندارم  جز تو

 

 

عشقی خوده خوده عشق

 

پسندها (1)

نظرات (4)

نگار
6 مهر 93 10:07
عزیزه دلم خودتو ناراحت نکن گریه میکنما من همش برات دعا میکنم درست میشه همش بگو این نیز بگذرد انشالا روزای خوب خوب ببینی درکنار دختر نازنازی .ببین من همش میام میرم ببینم کی پستت میشه 59 همش نگرانم بخیر بگذره بقیه این مدت عزیزم .
مامان نازار
پاسخ
شما عزیزه دلید نگار جونممممممممممممممممممممممممم خدا برای ما حفظت کنه خانومی
نگار
6 مهر 93 10:07
مامان نازار بخند گلم
هدي32
6 مهر 93 10:18
مگه تاريخ عروسيه كه مخالفت كنن خيلي رو اعصابن
مامان نازار
پاسخ
هدی جونم خیلی با حال گفتید خندم گرفت کلی ... واللله
مامی نسیم ✿◕ ‿ ◕✿
7 مهر 93 11:45
عزیزم فقط دو فته مونده لطفا استرس و از خودت دور کن شاید دخملمون بخواد سر زده بیاد و اصلا همه رو سوپرایز کنه . به این فکر کن و هیچ تاریخ دقیقی توی ذهنت نباشه . چه جالب من دکترم نصیری بود و گفت میرم مسافرت توی فروردین و اگه نبودم و دردت گرفت توی نبودم برو پیش دکتر یاری اون و معرفی میکنم بهت . خخخخخخخخخ یادش بخیر منم کلی استرس داشتم تا نصیری از سفر برگشت