نازار مامان و بابانازار مامان و بابا، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 19 روز سن داره

عشقی خوده خوده عشق

60- آتلیه بارداری

1393/7/9 7:52
نویسنده : مامان نازار
371 بازدید
اشتراک گذاری

سلام خوشگل خانومی مامانی .. سلام نفس مامانی . سلام گیش کَس مادر (کردی بود این قربون صدقه ها یعنی همه کَس مادر)

خانومی من امروز 36 هفته و 4 روزشه . یه دختر نازه نازه ناز که به گفته دکترا حتی اگه همین الان هم دنیا بیاد یه دختر نازاره و سالم ان شالله . یه حسه خاصیه وقتی به این موضوع فکر می کنم ... تفاوت دوران جنینی و نوزادی شما فقط توی چند لحظست شما الانم اگه دنیا بیای یه انسان کاملید با همه اجزا و همه کارایی که یه نوزاد می تونه انجام بده پس چطوری تو دل مامانی اینقد آروم جا شدی   یه جای به او تنگی؟؟؟

اذیت نشی مادری ؟؟؟

قربون دست و پاهای کوچولوت بشم مادری ... همش خودتو به سمت پهلوی راست مامانی قلمبه می کنی انگار پاهاتو وول می دی تو پهلوهای مامان ....

دختر گلم فرش اتاقت که یکی از دغدغه های مامانی هست از کارخونه گفتن تا آخر هفته آمادست . ریسه  ا س م ن م د ی شما خوشگل خانومم در حال درست شدن ...

خیالت تخت تخت تخت همه چیز داره خوب پیش می ره ان شالله

کارای خونه هم با بابایی داریم باقی مونده ها رو انجام می دیم ان شالله . یه چند تا کار ریزه میزه مونده .بابایی سخت در تلاشه .

راستی مامانی دیگه امروز آخرین روز کاریش هست تا قبل از دنیا اومدن شما و کلی خوشحاله .

هر کسی مامانی رو می بینه یا می شنوه که می ره سر کار هنوز کلی تعجب می کنه ولی خوب چه کنیم عزیز دل مادر اجباره دیگه ....

تازه اینم باقیمونده مرخصی های استحقاقیم هست مادری ..

دیگه اداره اومدن من و شما تو دوران جنینی شما امروز تموم می شه مادری . خسته نباشی خدا قوت کارمند کوچولوی مامانی .

خوب دیشب با بابایی رفتیم آتلیه  س ی ب و عکس بارداری انداختیم برای ساعت 6.5  وقت داشتیم .

تن تن از اداره اومدم و ناهارو دوش و بعدم وسایل شما رو سریع تو ساک گذاشتم و وسایل و لباسای خودم و بابایی رو آماده کردیم و بابایی من و برد آرایشگاه  و س م ه  که موهام و ساده فقط سشوار کنه به گفته خوده خانوم عکاس نباید آرایش می داشتم نه موهام مدل دار باشه فقط سشوار ساده.

که خوب با این وضعیت سشوار پشت سر کشیدن برام خیلی سخت بود .

سریع هم کارم تموم شد شاید 15 مین یا کمتر بابایی تعجب کرده بود . نگام میکرد می گفت من فکر کردم می خوای موهات و درست کنی و ببندی اگه سشوار بود خوب خودم انجام می دادم ...

ولی حالا بزار دنیا بیای می بینی که این بابایی یه کش سر ساده می خواد برا من ببنده خودکشی می کنه وای به حال سشوار...

حالا همه عشقش اینه که موهای شما رو البته  گیر سر بزنه . دستش درد نکنه

خلاصه بعدشم با کلی وسیله رفتیم آتلیه . البته بابایی هی می گفت چه خبره زیاده ولی وقتی رفتیم آتلیه با اینکه خانوما کلی ذوق کرده بودن از وسایل شما ولی من و بابایی احساس کردم هنوزم جا داشت عروسکا و لباسای شما رو بیاریم . خوشگلتر می شد . خوب وقتی داشتید چرا نیاریم . باشه تجربه برای عکسای خوده شما .. من و بابایی چند دست لباس برده بودیم برای شما هم وسایلتون و عروسک و لباساتون و عکس سونو گرافی رو برده بودیم .

دو تا دختر خانوم مهربون بودن وکلی با سلیقه و حوصله کارامون رو انجام دادن . عکسارو که از دوربین بهمون نشون دادن من و بابایی خوشمون اومده .

بگذریم که قسمت گامبالو شدن مامان تا این حد و به این زیادی همیشه مامان رو ناراحت می کنه و کلی من خجالت می کشم .و همیشهع نگران این چندین کیلو اضافه وزنم برای بعد از دنیااومدن شما . احساس می کنم همه مسخرم می کنن یا می گن وای دیدی فلانی رو خرسی شده . ولی بابایی دیشب همش بهم می گفت دیدی ؟دیدی گفتم که الکی ناراحتی و هنوزم که هنوزه همون خوشگل خانومی ؟؟؟ هی می گفت اینقده اونجا تو آتلیه بودیم ذوقت و می کردمو ماشالله می گفتم بهت . خانوما در مورد چشم و ابروهای مامانی یواشکی به هم گفته بودن بابایی شنیده بود البته من خودم شنیدم ولی خوب به روم نیاوردم . بابایی گفت خدا کنه دختری هم به شما بره . بگذریم که بابایی چوب کاری داره می کنه مامانی رو . ولی خوب دیشب برای بالا رفتن روحیه خراب منم خیلی خوب بود . خودمم بعد از کلی درد و ناراحتی و استرس برام لازم بود

یه چند تا هم بابایی پشت صحنه وقتی منو اون دو تا دختر خانوم مشغول درست کردن دکورا بودیم با وسایل شما ازمون عکس گرفته بودکه خیلی خوشگل شده بودن چند تا هم از خودم با موبایلش گرفت که اونارم دوست داشتم ولی نه زیاد اجازه گرفتیم و چند تا دونه فقط . گویا نباید تو اتلیه عکس گرفت ..

 

خلاصه هر دو راضی بودیم و قراره امروز برای انتخاب عکسا بریم مجدد و اگه تونستن حداقل یکی از عکسارو برای اتاق شما روی شاسی بزنن برامون . تا ببینیم می تونن با توجه به ترافیک کاری این ماهشون به خاطر اعیاد مختلف انجام بدن یا نه ؟

راستی یه چیز جالب این بود که من وقتی برای وقت رفته بودم آتلیه با خوده خانوم عکاس هم صحبت کردم ولی ایشون اصلا باور نمی کرد من همون خانومم. نمی دونم شاید اونجوری محجبه و با چادر بعد اینجوری تو آتلیه براش تناقض داشت ...یا مثلا از یه خانوم و آقای این تیپی تصوراته خاصی داشتن و فکر نمی کردن روحیات و اخلاقیات ما اینجوری باشه .

خوب شاید به خاطر شرایط بد جامعه باشه و این مارک چسبوندنای الکی .

خوب من و بابایی دوست داشتیم و داریم که یه سری از مسائل رو رعایت کنیم . من همیشه عمرم .. یعنی تا حالا از همون بچگی جز این نبوده برام . ولی خوب با در نظر گرفتن خیلی از موارد یعنی اگه چادر سر کردم ولی همیشه سعی کردم بهترین برندا رو داشته باشم یا شیک پوش و به روز باشم . ولی خوب با حفظ چهارچوبای که بهشون اعتقاد دارم . خوب گاهی برای یه سری آدما بیرون از خونه با من و بابایی در ارتباط بودن وقتی وارد محیط خونه یا صمیمی تر ما می شن تفکیک سخته .

ان شالله تمام سعیم رو می کنم شما هم یه دختر با کمالات و جمالات و با چهار چوبای اخلاقی اعتقادی خاص ولی به روزباشید همیشه

شب وقتی برگشتیم خونه باز کلی عکسای خوشگل خوشگل از اتاق شما و بابایی و مامانی با ژستای  مختلف گرفتیم .. خیلی دوسشون داشتم عکسارو .

و به خاطر اصرار عمه ها با اینکه اتاق شما هنوز کامل نشده بابایی براشون عکس فرستاد یه دونه هم عکس مامانی رو فرستاد .

ولی خوب نمی دونم چرا اینجوری شده ... شاید حس من باشه ولی خیلی تغییر کردن ؟

دلیلش و مادری شما می دونی ؟؟

نه ذوقی نه شوقی ؟باز به عمه بزرگه ولی ...

پر از سوال همیشه و پرسیدن با خبر شدن از تک تک جزئیاتی که من حتی به خانواده خودمم نمی گم ولی خوب بابایی چون مرده و نمی دونه لو می ده . من همیشه می گم آدم باید زن و شوهری یه سری مسائل رو برای خودش محفوظ نگه داره . لازم نیست همه چیز زندگی آدم رو دایره باشه و همه کف خونه آدم باشن . حتی بچه های آدم هم در آینده لازم نیست از همه کارای پدرو مادر با خبر باشن .

چون تجربه این سادگی رو دارم این و می گم . برام بارها پیش اومده صداقت و صمیمیت من و حماقت فرض کردن و کلی حرف زدن پشت سرم . که اینا نگاه چه جوری خرج می کنن یا نگاه چیکار می کنن تو زندگیشون اینا الن و بلن .منظورم به خانواده پدری یا مادری شما نیستا اصلا غریبه ها رو می گم . می گم الان شده برام دیگه تجربه .

ولی خاله ن س ی ب ه ای جانم ... مادری فداش بشه که اگه نبود نمی دونستم من چیکار باید می کردم تو این 12 سال ...

لازم نیست بهت معرفیش کنم . بیشتر از هر کسی می شناسیش و همیشه شاهد صحبتای مامانی باهاش بودی با اینکه تهران و از مامانی خیلی دور ولی نزدیکتر از خاله ن س ی ب هیچ کس به مامان نیست . با اینکه هم خون مامانی نیست از لحاظ نسبی ولی هم خون تر از هر هم خونیه و نزدیکتر .

تو تمام مراحل زندگی کنارم بوده و هست . خیلی عزیزه برام خیلی یعنی غیر قابل تصور . همیشه از خدا برات یه دوست یه خواهر یه همدم یه همفکر عینه خاله نس ی ب که خدا تو زندگی من گذاشته خواستم . ان شالله ان شالله

خلاصه خاله جانت کلی از عکس من ذوق کردو قربون صدقه من و شمایی که تو دلمی رفت .. منم کلی بال بال .. عکس اتاقتم که فرستادم همینجور و به عمو هم نشون داد و عمو هم کلی ذوق کرده بود ...

من از این همه ابراز احساسات خالصانه این زن و شوهر همیشه سر ذوق می آم . تازه دیشب خاله جانت کلی عکس تل و کش سر برام فرستاد که از بینشون انتخاب کنم و برای شما بخره . یعنی بیا و ببین که این خاله حان از اول بارداری من تا الان چقد برای شما چیزای خوشگل خوشگل خریده

فک کنم وقتی بیاد برای دیدن شما ان شالله ساک وسایل شما بزرگتر از ساک وسایل خودش باشه . دست گلش درد نکنه .

ماجرای دوستی و خواهری من و خاله جان مفصله مطمئنم بارها برات تعریفش می کنم

من وخاله جان از سال 81 با هم هم اتاقی شدیم  تو دانشگاه یه دختر شمالی و یه دختر جنوبی  و از همون روزای اول ......

خلاصه اینکه گاهی یه غریبه برات می شه آشنا تر از هر آشنایی . نزدیکتر از هر نزدیکی .خواهر تر از هر خواهری . همیشه به خاله جانت می گم شما دعای مستجاب شده منی . اخه  دبیر زیستم بهمون گفته بود برای اینکه تو دانشگاه دوست خوب و هم اتاقی خوب داشته باشید که خیلی تو اون غریبی و تنهایی کمکتون می کنه بعد از نماز مغرب دو رکعت به این نیت نماز غافله بخونید . و منم همین کارو کرده بودم ...

خدایا شکرت ... برای همه چیز ممنون .

خوب ناراحتی و غر غرای کمه دیشب من به خاطر بعضی ها طبق معمول با سردی مواجه شده و سکوت ...

ولی مهم نیست . بهتر . شمارو عشقه . هر کی دوری کنه خودش دور می شه خودش ....

شما و من قرار نیست بیشتر از این از لحاظ مسافتی نزدیک بشیم پس دارن با این کار خودشون و دور تر می کنن.  حتما براشون مهم نیست دیگه . خوب نباشه برای من که اصلا مهم نیست . تازه بهتر ..

 

می دونی چرا بهتر؟؟؟

چون شما رو دارم .

چون شما :

عشقی خوده خوده عشق

 

پسندها (1)

نظرات (8)

هدي32
12 مهر 93 15:01
بسلامتي اين چند روز هم تمام ميشه خوش و خرم وارد مرحله بعد ميشد مراقب خودت باش كاش عكس اتاق ني ني برامون ميذاشتيد
مامی نسیم ✿◕ ‿ ◕✿
14 مهر 93 12:22
دیگه چیزی نمونده ها انشا الله حدود ده روز دیگه دخملی میاد بغلت
بانو
14 مهر 93 16:28
سلام تدابیر پزشکی قبل از بارداری www.banoo.ir/post/1088 منتظر حضورتان هستیم. جامعه مجازی بانو
سانای
18 مهر 93 20:29
اسم نینی چیه
سانای
18 مهر 93 20:45
چرا جواب ندادین میگم اسم نینی تون چیه
سمیه
18 مهر 93 20:48
سلام عزیزممم جیگرم خوبی؟ نینی چطوره؟؟راستی اسم نداره
هدي32
22 مهر 93 15:43
سلام چه خبر از ني ني بسلامتي دنيااومد چرا خبري نيست ازت
هانیه
7 خرداد 96 0:36
لیلا گلی جون خیلی دوست دارم