نازار مامان و بابانازار مامان و بابا، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 19 روز سن داره

عشقی خوده خوده عشق

64- شیرینی ترین سختی دنیا ....خاطرات زایمان 1

1394/1/18 11:44
نویسنده : مامان نازار
331 بازدید
اشتراک گذاری

خوب اول از همه باید بگم ممکنه این پشت خیلی طولانی بشه همینجا معذرت می خوام ...

 

خوب تا روز زایمان رو تقریبا برای دختر گلم نوشتم ...از 9 ماه بارداری ککه من از لحظه لحظش لذت بردم با تمام ترسا و استرسا و مشکلاتی که برام پیش اومد ...و دوست دارم این 9 ماه هزار بار تکرار بشه و برای تمام خانومایی که دوست دارن این دوران شیرین به وجود بیاد ...

 

تقریبا یکی دو هفته بود که گاه و بیگاه احساس درد داشتم تو شکمم .. به قول قدیمیا باد ماه آخر . مامانم می گفت طبیعیه این حالتت...

ولی همچنان خواهرم سفت و سخنت ایستاده بود که نباید زایمان طبیعی کنی و باید سزارین کنی ...خودش تو بیمارستان شاغل هست و دقیقا مسولیتش مربوط بخش مادر و کودک هست

مدام خاطرات مختلف و مواردی که تو زایمان طبیعی برای بچه ها پیش اومده بود رو بهم می گفت و می گفت لجبازی نکنوای به حالت بلایی سره نی نی بیاد تو زایمان طبیعی نگی نگفتیما ...

خلاصه اینم شانس ما .. به جای تشویق می ترسوندم ...

خلاصه منم با دلی غمینننن (چون همیشه دوست داشتم زایمان طبیعی رو تجربه کنم ...به هزار و یه دلیل که شاید به وقتش گفتم ) خلاصه ....

جونم برات بگه دختری که ... همینطور که از تو دل مامانی خبر داشتی دکتر مامان یعنی خانم دکتر یاری تو همون تایمی که 38 هفته می شدید شما و وموعد زایمان بود رفتن مرخصی . از طرفی گفتم بیا تو 37 هفته نی نی رو دنیا بیاریم که من قبول نکردم دوس داشتم اون تو بیشتر بمونی و توپولی تر بشی ..

البته خیلیم ناراحت بودم از این قضیه که دکترم نیست .. خلاصه من و به خانم دکتر نصیری معرفی کردن ...

من خیلی دوست داشتم از قبل که تاریخ تولد شما خوش آهنگ باشه و 27/7/93 شما دنیا بیاید .

اینقدم تلاش کردم که بشه ولی ....

خلاصه خانم دکتر نصیری هم کلی سرش شلوغ بود و تو روز 27 اتاق عمل نداشتن و تاریخ 4 شنبه 30 مهر رو برام لحاظ کردن . البته گفتم چون خانم دکتر یاری نیستن می تونن تاریخای اتاق عمل ایشون رو بگیرن از بیمارستان یعنی هنوز امیدی  به 27 مهر بود ولی باید صبر می کردیم ...

خلاصه روز عید غدیر خم همگی خونه عزیز جون جمع بودیم  و خاله ها هی دنبال ارایشگر خوب بودن برا من که موهام و رنگ کنم ...رنگ رو آماده خریده بودم دو جا هم زنگ زدن برام وقت گرفتن . ولی سر سفره شام یه درد خیلی شدید اومد سراغم جوری که نتونستم تکون بخورم ... همه ترسیدن گفتن این درد زایمانه ...

خیلی سریع ساعت 10 شب به مادر بزرگ گ ل س ا گلی زنگ زدن که بدو برس به داده  و موهای من و رنگ کن ....

اخه موهای مامای کلی دو رنگ شده بود و سفیدی هم داشت . خلاصه همون شب موهای مامانی رو رنگ کردن

فرداشم عصری رفتم ارایشگاه و ابروهامو گرفتم پیش خانم محمدی .. بعدشم رفتیم دنیال واریز وجه برای خانم دکتر نصیری . اگه اشتباه نکنم 700 تومن دستمزد خانم دکتر شد و 150 هم بیهوشی . خلاصه واریز کردیم و نوبت رو برای 30 مهر اوکی کردن البته شناور که اگه اتاق عمل رو تونستنم بگیرن 27 مهر زایمان کنم

همون موقع هم بابایی به خانوادش خبر داد که برنامه صفرشون رو اوکی کنن برای حول و حوش 27 و 30 مهر...

حدود ساعت 11 شب از دکتزو کارای بیرون برگشتیم . سریع رفتم اشپزخونه و گوشت چرخ کرده ای که در اودره بودم از عصری رو با یه کمی پیاز و گوجه تفت دادم و با بابایی شام خوردیم اونم اون وقت شب ...

عزیز دلم یادم رفت بگم که من از روز شنبه یعنی 19 مهر از باقیمونده مرخصی سالیانمم استفاده کردم و دیگه اداره نمی رم ...

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)