67- خاطرات طزایمان 4
لحظه ای که حس کردم دختر گلم دنیا اومد ..... خدایا همه چیز گنگ بود نامفهوم خیلی سریع اتفاق افتاد ... همه هول بودن ....اینقد درد داشتم که گیج بودم فقط یه لحظه دیدم سر خرد اومد بیرون ... با تمام وجودم گفتم خدایا شکرت ... گفتم دختر قشنگم خوش اومدی .... گفتم دختر قشنگم دوست دارم .... گفتم سلام نفس مامان ..... خواهرم فیلک ازم گرفته از این لحظات الان که فیلم و نگاه می کنم برام خیلی جالبه ... واقعا راست می گن به خاطر هورمونایی که بدن مادر ترشح می کنه بعد از زایمان یه حس سرخوشی داری ... درد داشتم داشتم بخیه می زدن ولی من می خندیدم و حرف می زدم .. تشکر می کردم از پرسنل .... خواهرم رو تخت کنارم شروع کرد ب تمیز کردن دختر گلم ... گفت...
نویسنده :
مامان نازار
13:34