68 - خاطرات زایمان 5
خوب یادم رفت بگم ... دختر قشنگه من یسنا خانم در ساعت 8.45 روز 4 شنبه 23 مهر 1393 چشمای قشنگش و به این دنیا گشود.... مادر فدای اون چشمای قشنگت عزیز دل خواهر دومیم ساعت 11 اومده بود بیمارستان. بنده خدا تا رفته بود مدرسه و کارارو راست و ریس کرده بود طول کشیده بود از طرفی خودش و برای کلاقاتی ساعت 3 آماده کرده بود و تن تن رفته بود دنبال کارای تشریفاتی که مد نظرش بود و کیک سفارش داده بود ... تا دم بیمارستان فکر می کرد من رفتم اتاق عمل ... که همسر خان بهشون می گن .. خاله خانم کجای کاری خواهره قوی داری قوی ... خلاصه مامانم و دو تا خواهرام کنارم اومدم همسری هم کلی آب میوه به سفارش بقیه برام خریده بود و هی تن تن به من می دادن ...
نویسنده :
مامان نازار
13:48