82- یه شب طولانی
بازم سلام ... اینقد خستم اینقد خوابم می آد که چشمامو باید واقعا با چوب کبریت باز نگه دارم ....اغصلا حالم خوب نیس اصلاااااااااااااااااااا شما دیشب رسما تا صبحج بیدار بیدار بودید ... خودمم باورم نمی شد ... بابایی امروز 3 روز رفته ماموریت تهران .. البته و سر زدن به پسر عمشون که عمل کرده ...به خاطر همین دیشب ساعت 10 شب من و شما رفتیم خونه عزیز جون ...البته بابایی امروز صبح زود با همکارش حرکت کردن ولی من گفتم چه کاریه صبح شما رو بد خواب کنم از الان می رم ... نشون به این نشون که چشمای من برای حتی لحظاتی خوابیده باشن .... شما دیشب حتی یه لحظه چشم رو هم نزاشتید بیدذار بیدار هوئشیار هوشیار و هر کار تو روز انجام می دادید و می خوا...
نویسنده :
مامان نازار
7:50