نازار مامان و بابانازار مامان و بابا، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 15 روز سن داره

عشقی خوده خوده عشق

49- تمام زخم های روحی و جسمی مادرت

سلام ... دارم اینارو با بغض و اشک برات می نویسم ... اومدم اداره که یه کار ضروری عقب افتاده رو بالاجبار انجام بدم با هزار ترس و سلام و صلوات .. بعدم بالید برم سونوگرافی ... برای کسی که قراره بیاد و تمام غصه های مادرشو بکنه شادی ... بشه همدم و مونس و تمام دنیای مامانش ... یه روزی به بابات گفتم به خاطر دخترم می تونم آدم خطرناکی بشم اونقدی که حتی فکرشم نمی تونی بکنی ... شاید اون روز امروز باشه .... و بازم یه جمعه لعنتی دیگه و بازم خونریزی و لکه بینی ... به من و تو  تو این 4 شنبه و 5 شنبه و جمعه چی گذشت بمونه بین من و شما و خدای مهربونمون ... لحظاتی گذشت که می تونستم هر کسی رو هر کسی رو بکشم ...آرزوی مرگ خیلی ها رو کردم ...
1 شهريور 1393

بابایی: دلم گرفته ای همنفس ...

حال الان بابایی؛ ... ...   دلم گرفت ای هم نفس ، پرم شکست توو این قفس توو این غبار ، توو این سکوت ، چه بی صدا ، نفس نفس از این نامهربونی ها ، دارم از غصه میمیرم رفیق روز تنهایی ، یه روز دستاتو میگیرم توو این شـب گریه میتونی ، پناهه هق هقم باشی تو ای همزاد هم خونه ، چی میشـــه عاشقم باشی د وباره من ، دوباره تو ، دوباره عشق ، دوباره مـــا دو هم نفــس ، دو هم زبون ، دو هم سفر ، دو هم صدا تو ای پایان تنهایی ، پناه آخر من باش توو این شب مرگیه پاییز ، بهار باور من باش بزار با مشرق چشمات ، شبم روشن ترین باشه میخوام آیینه خونه ، با چشمات همنشین باشه   ...
31 مرداد 1393

47- روزهای بد ، بدر

سلام مادری ... حاله من خوب نیست ؟ احتمالا حال شما هم خوب نیست .. نمی خواستم بنویسم امروز چون روز خیلی بدیه بد بد بد بد به توان بی نهایت به توان خیلی چیزا ...   چرا گاهی زمین و زمان و آدماش دس به دست هم می دن تا تو تمام دلخوشی های الکی که به خودت می دی باز خراب بشه ... هم من خوبم هم شما ... هیچ کس نگران نباشه ...ولی نه من خوبم نه دخترم ... برای هزارمین بار ثابت شد که اولویت ما نیستیم ...رفاه ما آسایش ما اصلا همه اینا به جهنم دل ما ... دل ما در اولویت نیست... اولویت دل ما نیست ....مادری می نویسم تا شما هم بدونی که تو زندگی روزهای خیلی بدی هست اینقد بد که توانایی حتی یه کلمه حرف زدن در موردشون رو نداری توانایی بحث کردن...
29 مرداد 1393

46-- یک عدد مامان راضی و دخمل طلای 30 هفته ای

سلام قشنگه مامان ... سلام کوچولوی 40 سانتی متری مامان . ای جان مادر . مادر به فدای اون میلیمتر به میلیمتر قد و بالای این دختر طلای 30 هفته ایش بره ... ناز من . لوس من . عروسک من . خانوم طلای من . گل خوشبوی من .... مامانی اینقد حرکاتت با حال  شده یهو خودت و قلمبه می کنی یه طرف دل مامانی ... هی با پاهات می زنی به اندامای داخلی مامان به خصوص کلیه و روده و معده ... بعد موج مکزیکی ... اینقد با حاله که هر کسی شکم مامانی رو از روی لباسم نگاه کنه قشنگ متوجه ورج و وروجای عزیز دلم می شه ... هزار ماشالله به این دختر .. آفرین ورزشکار دختر من همون که باباش به آقای دکتر گفت ... یادته تو سونو آنومالی و تعیین جنسیت بابایی به آقای دکتر چی گف...
28 مرداد 1393

45 - خونه بهم ریخته ما

سلام عشق کوچولوی مامان ... ای جان مادر ... خوبی خانومی ؟ خوبی خوشگلم ؟ جات تنگ نیست ؟گرم نیست ؟سرد نیست ؟؟؟ غذاهایی که می خورم رو دوست داری ؟؟؟ چقد سخته که من باید یه طرفه به جای شما هم تصمیم بگیرم خدا کنه همشون رو دوست داشته باشید . برات از رنگ اتاقت بگم ... ابدا اونی که می خواستم نشد و خیلیم مبتدیانه رنگ شده بود این شد که در به در دنبال استاد محترم رنگ کاریم هنوز که بیاد و گندشو درست کنه و ایشونم یا گوشی بر نمی داره یا جواب سر بالا... منم کلی عصبانی چون کل خونه بهم ریخته شده و شدیدا این بهم ریختگی خونه رو اعصاب منه و افسرده شدم. حالا ان شالله دنیا می آی و می بینی که وقتی خونه تمیز نیست مامانی دنیاش زیر و رو شدست ...
27 مرداد 1393

نقاشی اتاق خوشکلت دختره قشنگ بابا

داغ داغ از رنگ آمیزی اتاقت   نوشته شده توسط بابایی: البته بابائی؛ این رنگ اصلیش نیست فعلا کار داره     ******************************************************************************** شنبه نوشت توسط مامانی : سلام دختر قشنگم ... الان اومدن اداره ... البته با شرایط خیلی بد (دیشب مامانی داشت می مرد از ترس به خاطر حالتای عجیب شما ) وبه شما رو باز کردم ... یهو دیدم اااا این آقاهه کیه تو وب شما ؟؟؟ ای بابایی شیطون بدونه اینکه به من بگه از اتاق شما که آقای مهربون مشغول رنگ کردنشه عکس گذاشته .... مامانی از 5 شنبه عصر تا امروز صبح خونه عزیز جون بود چون بوی رنگ برای میوه دل مامان بد بود ... ...
24 مرداد 1393

نازار عشق بابا و مامان

سلام بابائی ، سلام زندگی قبل از اینکه بخوام مطلبی را بنویسم واقعا از مامانی باید تشکر کرد چون مثل همیشه پرتوان و با عشق مطالب و می نویسند و باید دوتائیمون بهش افتخار کنیم. بابائی امروز جمعه 93/5/24 نقاش اومده که اتاقتو رنگ بزنه،اتاقی که با کلی ذوق و شوق منتظر تمام شدن نقاشیش هستیم تا زودتر وسایلتو بچینیم ،با نظر مامانی رنگ اتاقت یاسی خوشرنگی شده،البته مامانی الان خونه نیست و از دیروز بعدازظهر به خاطر بوی رنگ خونه عزیزت رفته،راستس دیشب هم تولد دختر خاله ات م ه س ا بود که 20 ساله شد،بابائی هم حدود ساعت 23 به جمع آنها اضافه شد البته خوده خاله م ه س ا و باباش داشتن از شیراز می اومدن برای تولدش و ب...
24 مرداد 1393

42- عاشقانه های من و دخملی

سلام خانوممم - سلام قشنگ مامان - سلام نازگلم - سلام دنیای مامانی خوبی عزیزم ؟؟؟ خوب شما امروز 29 هفته و 3 روزتون شده ... 29 هفته و سه روزگیت مبارک مامانی قشنگم ...   نازارم شما الان حدودا باید 37-38 سانت قدتون و حدود 1 تا 1200 وزنتون باشه ... ای مادر فدای اون گرم به گرم و میلیمتر میلیمتر وجودت بشه . خوب از این روزا بگم که ... قرار بود امروز بیان برای رنگ کردن اتاق شما که به خاطر مرخصی نداشتن بابایی افتاد برای 5 شنبه و جمعه . از نی نی  ب ا ف ت هم یه سری لباس و ست آتلیه و پاپوش و گل سر براتون سفارش دادم از چند تا سایت هم دنبال خرید فرش اتاق متفاوت برای شما هستم .. شاید طرحشو خودم دادم . چون فرشای عادی داخل بازار رو ...
21 مرداد 1393

41- سرویس خواب دختر قشنگم

سلام دختر قشنگم ... سلام انیس سلام مونس سلام همدم مامانی ... خوبی خوشگلم ؟ خوبی نازارم ؟ الهی مادر فدای تک تک سلولای بدنت بشه ... بی صبرانه منتظر بغل گرفتنت هستم خانومی من ... البته قول بده دختر عجولی نباشی و سر وقت و تایمی که باید بیای دنیا بیای باشه عزیز دل مادر ؟   خانومی دیروز و من و بابایی رفتیم و سرویس خواب شما رو فاکتور کردیم ... خیلی وقته دارم دنبال مدل سرویس خوابت می گردم ولی خوب تو شهر ما فقط این شرکت نمایندگی داره هر چند مدلای خیلی قشنگتری تو نت یا مجله نی نی پلاس دیدم ولی خوب اینم یکی از معایب زندگی تو شهرای کوچیکه . امیدوارم شما از این سرویس خوشت بیاد خانومی . سرویس آپادانا مدل پرنسس یا سپیده چون اتاق شما ...
15 مرداد 1393