نازار مامان و بابانازار مامان و بابا، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 18 روز سن داره

عشقی خوده خوده عشق

40- تمام دنیای مامان

سلام تمام دنیای مامان . سلام عشق سلام جون سلام نوررررررررررررررررررررر الهی مادر فدای تک تک سلولای بدنت بشه قشنگم خانوممم عزیزم عروسک مامان حالش خوبه ؟؟؟ دعوام نکنی ها نگی مامان تنبلی هستما نه به خدا این چند مدت حسابی اتفاقات رزیز و درشت برامون افتاده . از 5 تیر ساعت 10.5 صبح که از خواب بیدار شدم تا امروز که 14 مرداد هست خدا می دونه چی بهم گذشته .... هر روز با ذکر توکلت و علی الله به شب رسوندم .. روزی هزار بار سپردمت به خدا و تمام نگرانی هام و بردم از دلم فقط به خاطر شما ... خدایا خدایا ... چی کشیدم و چی می کشم ... انواع قرص و آمپول و شیاف و دردای مختلف و اشکا ... حالتای روحی و جسمی مختلف رو تجربه کردم فقط به خاطر این...
14 مرداد 1393

نفس بابایی

سلام نفس بابایی آره درسته نفس بابا، این تنها کلمه ای است که بعد از مشخص شدن جنسیتت می تونم در مورد تو بگم، آره قربونت برم حالا که شش ماه رو با هر دردسری که برای مامانی داشتی تمام کردی و وارد 7 ماهگی شدی باید خودومون برای تشریف فرمائی جنابعالی آماده کنیم. نفس بابایی؛ الان که دارم برات می نویسم حدود 21 روزه(از اول ماه رمضان) بابایی مجرد شده نه فکر اشتباه نکن، به خاطر بلاهاییه که شما سر مامان گلی آوردی، آخه اصلاً حالش خوب نیست و رفته خونه عزیز جونت تا یک ماهی استراحت مطلق(که خیلی از مامانی بعیده) داشته باشه که به حول قوه الهی حالش که خوب شد برگرده خونه، البته بعداً من و دعوا نکنی که چرا از مامان گلی نگهداری نکردم،چون من سرکار هستم ...
28 تير 1393

سلام عشق مامان

سلام دختر قشنگه مامان پسلام نفس مامان پسلام تمام دنیای مامان .... فکر نکنی وقتی می گم دنیایی مامان این یعنی دنیای مامان کوچولوه ها نه ... دنیای مامان به اندازه قلب قشنگ شما بزرپه عشقم .... خوب از 31 اردیبهشت تا الان ننوشتم به چند دلیل اولین و مهمترینش بابایی بوده که نمی زاشته بنویسم چون می خواسته بعد از پست انا اعطینناک الکوثر من و مشخص شدن جورابای شما یه پست بزاره که هنوز که هنوزه  نزاشته.. دلیل دوم اینکه خودم اوایل دلم نمی اومد حالا حالا به اون پست چیزی اضافه کنم از بس کیفور بودم  سوم هم امتحانای مامان و گرفتاری های اداره مزید بر علت یعنی اصلا فکر نکنی تنبلیا نه ابداااااااااااااااااااا الهی من فدای تو بشم قربونت بر...
12 تير 1393

37- انا اعطیناک الکوثر

سلاممممممممممممممممممممم  سلام عشق مامانننننننننننن خدای من دیگه راحت می تونم بگم خانومی من . ناز گل من . عروسک من . ای جانم مامان و بابا فدای سلول سلول بدنت قشنگمممممممممممممم دلم می خواد جیغ بکشم خوشگل خانومی من . بلهههههههههههه بله بله مامانی الان دیگه میدونه جورابای شما چه رنگیه . جورابای شما صورتیه خوشگل خانومی من. خداوند رحمتش و شامل حال ما کرد و ما رو لایق داشتن دختر دونست. همینطور که رسول الله رو لایق داشتن 4 دختر پاک و طاهر دونست. خدا جون ممنون - رسول مهربونی ها ممنون مامانی اینقد ذوق دارم که فقط دلم می خواد جیغ بکشممممممممممممممم دیروز تا اومدیم خونه با بابایی هر کدوم دو رکعت نماز شکر خوندیم و سوره ه...
31 ارديبهشت 1393

36- خدایا صد هزار مرتبه شکر

خوب قشنگیای مامان امروز مامانی از ساعت 7.5 صبح می خوسات برای شما بنویسه ولی دو بار اینجا نوشت و پاک شد بعد از کلی نوشتن ... دفعه بعد گفت تو ورد بنویسه و بعد کپی کنه کنه اینجا که متاسفانه اینجا چیزی گویا پچیست نمی شه و باید حتما نوشت ... دیگه مامانی برای چهرمین بار نمی تونه بنویسه واسه همین فایل ورود رو پرینت گرفت و اسکن کرد و حالا نوشته ها رو به صورت عمس می زاره که یادگاری بمونه از پشتکار مامانت.....   لطفا خواهریایی گلی که اینجا رو می خونن بگن آیا می شه تو محیط اینجا پیست کرد یا حتما باید مستقیم همینجا نوشت آخه تو سرورای دیگه وبلاگ راحت می شه این کارو کرد.           ...
30 ارديبهشت 1393

تو بهترین هدیه خدایی

سلام بابایی آ ره منم بابایی ،تعجب کردی که من هم بالاخره اومدم،باور کن کوتاهی نکردم گرفتار کاروبار اداره ام،ولی حالا اومدم،اومدم که با عشق برات بنویسم،باور کن الان که دارم می نویسم اشک تو چشمام جمع شده آخه تمام وجود من پر شده از وجود کوچولوی تو،الان که بنابه تفسیر دکترا 16 هفته و اندی شدی ما هنوز نمی دونیم به قول مامانی آبی هستی یا صورتی، ولی این و بدان قشنگ بابایی که چه آبی باشی و چه صورتی عشق من و مامانی هستی،راستی بابایی تو چرا اینقد مامانی رو اذیت می کنی،مامان گناه داره آخه از صبح میره سرکار تا عصر تو هم اصلاً مراعاتش و نمی کنی،من مامانی رو به تو سپردم حواست بشتر بهش باشه،مامانی الان رفته خوابیده و من از فرصت استفاده کردم ،امر...
23 ارديبهشت 1393

34- این روزهای مامان

سلام عشقم خوبی عزیز دلم شما امروز 111 روزه یا به عبارتی 15 هفته و6 روزتون هست . دیگه این روزا خیلی حسم نسبت به شما بشیتر شده مدام مشغول حرف زدن با شما هستم و همش دو تایی با هم همه کارارو انجام می دیم . تازه کلی هم سر به سر بابایی می زاریم و می خندیم . اینقد با حاله تا بابا می گه زشته این کارارو نکن من می گم من که نیستم نی نی می گه این کارو بکن . ای جان من فدای تک تک سلولای بدنت بشم مادرررررررررر امروز می خوام از یه ترانه برات بنویسم که از روزی که شنیدمش حدود 2 سال پیش بود تمام وجودم شد حس شدید مادری و بی طاقت بو کردن نفسات .... هر بار این آهنگ رو شنیدم بی اختیار اشک ریختم ... کار این روزایمن این شده  همین که می شینم تو...
17 ارديبهشت 1393

33- لبریزم از عشقت

سلام گوگوری مگوری مامان. شما امروز به روایت سونو ان تی 109 روزه و به عبارتی 15 هفته و 4 روزه هستی عزیزه دل مادر . خوب چند روزه برات ننوشتم . اتفاقات زیادی افتاد . اول از همه اینکه مامانی از 4 شنبه هفته قبل کمر درد خیلی وحشتناکی گرفت از طرفی چون جفت شما هم پایین هست مامانی خیلی ترسید جوری که 4 شنبه تو اداره مجبور شد شیاف استفاده کنه ولی باز خوب نشد و مرخصی گرفت ساعت 1 و نیم ظهر و رفت خونه . 5 شنبه هم که به خاطر دانشگاه مامانی 4 ساعت راه رو کوبیدیم و رفتیم فکر می کنی چی شد ؟؟؟ هیچی استاد محترم تمام کلاسارو خیلی بی مسئولیتانه 8 صبح یکی کرده بود بدونه اینکه کسی بدونه و داشت سر ساعت کلاس ما کیف پر از خرماش و چایش و از باج دانشجوهای...
15 ارديبهشت 1393

32. نی نی عمو

سلام قشنگ مامان جوننننننننننننن ببین عاشقتما عاشقققققققققق دیوانه دیدی    ببین من ..... خوب امروز نوشتم به خاطر اینکه بهت خبر بدم نی نی پسر عموی بابا که البت به خاطر رابطه فوق العاده نزدیک در حد داداش هست با بابایی پسر هست .خاله (زن پسر عموی بابا )هم که می دونی دختر عموی مادر بزرگت هست . نی نی خاله و عمو از شما دو هفته بزرگتر هست . مبارکشون باشه ان شالله سالم و صالح باشه . اون موقع که هنوز بارداری من رو نمی دونست کسی خاله خواب دیده بودن که عمه بزرگه یه گوشواره به من و خاله داده یه لنگشو به من یکیشو به خاله تو همین اوضاع جفتمون باردار شدیم ... عمه بزرگه  می گفت تعبیر گوشوراه دختر می شه ... ولی من چون عزیز سر دای...
9 ارديبهشت 1393