22- نفس مامان
سلام عشقه 77 روزه من سلام تمام دنیای مامان. خوبی گلم ؟ خوبی دلم ؟ راستشو بخوای دلم برات تنگ شده بود ؟ دلم برای بابایی هم تنگ شده بود . تو این 14 روزی که کرمانشاه رفته بودیم نمی تونستم مثل قبل باهات خلوت کنم و با شما حرف بزنم حتی بابایی هم مثل همیشه در دسترس نبود تو اون شلوغی . خوب بزار از اولین سفر شما به دیار پدری بگم ... 29 اسفند سال 92 ساعت 5 صبح حرکت کردیم مامانی پتو و بالشت برای خودش گذاشته بود صندلی عقب ماشین و تخت خوابید . برای نماز دیلم ایستادیم. تو مسیر بابایی هم خیلی آروم به خاطر من و شما حرکت می کرد و هر از چند گاهی می ایستاد و من یه استراحتی می کردم و چند قدم راه می رفتم .چون ذوق و شوق رفتن داشتیم زیاد ...
نویسنده :
مامان نازار
11:23