نازار مامان و بابانازار مامان و بابا، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 23 روز سن داره

عشقی خوده خوده عشق

پست 63 که می تونس 630 باشه

سلام.... 5 ماه و 26 روز از مادری من و دختری شما گذشت. هر لحظه عاشق تر هر لحظه عاشق تر .. یه ببخشید دختری بهت بدهکارم هیچ وقت فکر نمی کردم اینقد درگیر بشم که 5 ماه برای عزیز دلم ننویسم ... ولی می خوام از امروز دوباره شروع کنم.. و به مرور تمام این 5-6 ماه رو مرور کنم .... دلم برای اینجا خیلی تنگ شده بود .. برای درد و دل با دوستای خوبم و دختر گلم .. البته اولین باری که اومدم اداره بلافاصله اینجا اومدم ولی متاسفانه برای رمزو پسوردم مشکلی پیش اومده بودکه وارد نمی شد .. کلی پیگیری کردم تا امروز که دیگه بسم الله رو گفتم .....   این باشه برای شروع .... فقط می تونم بگم .... عشقی خوده خوده عشق ...
18 فروردين 1394

62-سلاممممم

سلام سلام عزیزای دلم خوب یادمه اخرین باری که اینجا نوشتم چه حالی داشتم... یه درد شدید و یه حس گنگگگ الان 48 روز از اون صبح زیبا می گذره و متاسفانه تا الان ابدا فرصت نکردم که بیام سراغ لب تاب کلی کار انجام نشده شخصی و غیر شخصی دارم. تقریبا تمام زندگی قبلیم تعطیل شده و لحظه لحظمو دختری پر کرده. فقط اومدم بگم دوستون دارم و انشالله به زودی مثل قبل روزانه برای دختری می نویسم برای عزیز دل مادر .. برای یسنای ناز مادرررررررر که تک تک لحظاتم رنگ و بوشو می ده.. خدایا شکرت شکررررررررررررر   عشقی خوده خوده عشق
11 آذر 1393

61- شاید اخرین بار

سلام قشنگ مامانی الان ساعت 5/45 دقیقه بامداد 23 مهر 1393 من شدیدا درد دارم از حدود ساعت 1 شب شروع شد و داره کم کم به 10 دقیقه یه بار می رسه خدایییییییییییییییییییییی من غیر قابل تحمله شروع شد خدای مننننننننننننننننننننننننننننننن لابد می گی حتما دردش زیاد نیست که الان اینجا مامانی نشسته داره برام می نویسه نه خیلی زیاده خیلیییییییییییییییییییییی خدای من ولی دلم نیومد تو اخرین لحاظ  دو نفره بودنمون برات ننویسم فقط بدون خیلی برات برنامه ها داشتیم هم برای من و بابایی هم برای شما که اینجور که مشخصه همشون دود هوا شدن از طرفی خانواده بابایی هم به لحظه دنیا اومدن شما احتمالا نرسن چون فردا صبح تازه اس ام اس ما...
23 مهر 1393

60- آتلیه بارداری

سلام خوشگل خانومی مامانی .. سلام نفس مامانی . سلام گیش کَس مادر (کردی بود این قربون صدقه ها یعنی همه کَس مادر) خانومی من امروز 36 هفته و 4 روزشه . یه دختر نازه نازه ناز که به گفته دکترا حتی اگه همین الان هم دنیا بیاد یه دختر نازاره و سالم ان شالله . یه حسه خاصیه وقتی به این موضوع فکر می کنم ... تفاوت دوران جنینی و نوزادی شما فقط توی چند لحظست شما الانم اگه دنیا بیای یه انسان کاملید با همه اجزا و همه کارایی که یه نوزاد می تونه انجام بده پس چطوری تو دل مامانی اینقد آروم جا شدی   یه جای به او تنگی؟؟؟ اذیت نشی مادری ؟؟؟ قربون دست و پاهای کوچولوت بشم مادری ... همش خودتو به سمت پهلوی راست مامانی قلمبه می کنی انگار پاهاتو وول می دی تو...
9 مهر 1393

59- 36 هفتگی نازار مامان و سر در گمی زایمان

  سلام دختر کوچولوی موچولوی مامانی خوبی دلم ؟ خوبی گلم ؟ مادر فدای تک تک سلولای بدنت بشه  تو خوب باش  نازنین مادر من مهم نیستم ...   خوب شما الان یه دختر طلای 36 هفته هستید ؟؟قربونت برم که حسابی بزرگ شدی و قوی شدی .... از احوالات مامانی هم اگه بخوای بپرسی زیاد این روزا حال و روزش خوب نیست هم جسمی هم روحی .. جسمی که خوب اخرای بارداری و شرایط سخت برای همه مخصوصا منی که وزن زیاد بالا رفته . یعنی شبا شده برام کابوس ... دارم می میرم از خواب ولی مگه خواب به چشمام می ره .. مدامم کمرو زیر دلم و نشیمنگاه و پاهام وحشتناک درد می گیرن تو خواب یا عضله پام قفل می کنه ... خروپفای بابایی که از همه اینا بدتر ...  ...
6 مهر 1393

58- 35 هفتگی دردونه مامان

سلام نفس مادر .. خوبی دخمل مخمل مامان ؟ فدای قشنگیات بشه مادر . خانومی من امروز 35 هفته و 2 روزشه . یه دختر ناز با قدی حدود 45-46 سانت و وزنی حدود 2 کیلو 300 گرم .. ای عمر مادر ... این روزا خبر خاصی نیست . جز اینکه همچنان درگیر کارای قبل از اومدن شما هستیم ولی کند . چون بابایی تو ادارشون یه همایش دارن که از صبح تا شب این روزا مشغول اونجاس. البته یکی دو تا خبر بد در مورد نی نی خاله آذین و خاله بهار از دوستای نی ن ی سای تی مامان شنیدم دیروز که کلی بهمم ریخت ... خدا بهشون صبر بده امروزم باز صبح خاله ش ن ل بهم خبر بدی در مورد نی نی تو دلش داد ...   روزای سختیه خیلی سخت .. اصلا دوس ندارم شب بشه و موقع خواب اگه بگم شبا 1 ساعت خ...
31 شهريور 1393

57- تولد مامانی و یه روز خیلی سخت

سلام خوشگل خانومی مامان خوبی دردونه خوبی یه دونه خوبی دلم خوبی گلم ؟؟؟ ای جان مادر به فدای تو عزیز دل بشه ان شالله . خوب دیروز 24 شهریور تولد مامانی بود ولی شما از صبح ساعت 7.5 شروع کردی به اذیت کردن مامانی جوری که هی اشک می ریخت تو اداره می گفت نکنه تاریخ تولدت با مامانی یکی بشه .. تا ساعت 8.5 بیشتر نتونستم تحمل کنم ... تهوع شدید و مدام بالا می آوردم معده درد شدید روده درد شدید و درد رحم .... خدای من افتضاح بود افتضاح از پا انداختم ... همکارا همگی پشت در اتاق مامانی نگراننننننننن ایستاده بودن بنده های خدا روشونم نمی شد بیان داخل منم هی اوغغغغغغغغغغغغغغغ اونم با صدای بلند که اصلا دست خودم نبود ...و کلی اشک  و گریه د...
25 شهريور 1393

56- روز نوشت

  سلام دختر قشنگم خوبی خانومی مامان ؟ قشنگ مامان چطور متوره ؟ الهی که همیشه زنده و سالم و شاد باشی دختر مامانی ... قشنگم بزار یه کم روز نوشت برات بزارم یاد ایام. آهان یادم رفت بگم بابایی برای شما بعد از کلی تنبلی یه اسپیکر خرید البته خیلی کاربردئیه هم چراغ قوه داره هم رادیو هم مموری و هم فلش می خوره هم به وسایل دیگه وصل می شه .. شارژی و برقی هم هست ... البته شکلش زیاد خوشگل نیست از اون عروسکی هایی که مد نظر من بود ولی خوب عالیه عالی تو این چند روز همیشه کنارمه تو خواب و بیداری برای شما آهنگای ملایم و آرام بخش می زارم که ان شالله به آرامش بعد از تولدتم عادت کنی ... برنامه قرآن و ما بقی اعمال هم همچنان دنبال می کنم . ...
22 شهريور 1393

55- درد و دل با عزیز دلم مادر.

سلام خانوم کوچولوی عزیز دل من ... خوبی قشنگم ... خوب بزار اول از کارای دیروز بهت بگم دختر گلم دیروز عصر بعد از کلی معطل کردن بابایی که حسابی من و اذیت کرد رفتیم و کوسنای مبلمون رو دادیم که رنگش و عوض کنن... متاسفانه به خیلی از دلایل نمی تونیم مبلمانمون رو فعلا عوض کنیم . نه من نه بابایی اصلا این مبلارو دوست نداریم وقتیم خریدیدیشمشون دوسشون نداشتیم و تحت شرایط خاص و بالاجبار خریدیدم با تعویض رنگ کوسن گفتیم شاید یه کم تنوع بشه و خونه از خونه خرس قهوه ای یه کم روشن تر .. ان شالله به زودی زود بعد از اومدن شما برکت وارد زندگیمون می شه و مامانی خونه آرزوهاش و می سازه و همه دکوراسیونشم اونجور که دلش می خواد بدون محدودیت انجام می ده ....
19 شهريور 1393

54- نوبت آتلیه و خرید

  سلام عشق  مامانی ... خوبی خوشگل خانومی ؟؟؟ آخ که چقد می چسبه بهت بگم خوشگل خانومی ؟ گل مادر  حالش خوبه ؟؟ مادری امروز طبق روال دو شنبه های دیگه تو اداره مراسم زیارت عاشورا داشتیم و من بازم به نیت شما این  زیارت رو خوندم ...صبحونه چی بود ؟؟؟ آی شکمو ... صبحونه هم تخم مرغ و گوجه و خیار شور ...نوش جانت دختر مومن مامانی نوش جونت کارمند کوچولوی مامانی که صبح زود بیدار می شه که با مامانش بیاد سر کار برای یه لقمه نون حلال ... راستی امروز سر نماز صبح اینقد با حال سکسکسه می کردی ؟؟؟ چی داشتی به خدا جون می گفتی با سکسکه هات خدا می دونه ...   خوب از دیروز بگم که مامانی یه روز خیلی بد رو گذروند .. الحق و الان...
17 شهريور 1393